«زخم کاری» بر اساس رمانی به نام «بیست زخم کاری» نوشته «سیدمحمود حسینی زاد»، برندهی جایزهی ادبی «گوته» ساخته شده که خود این رمان کوتاه برداشتی آزاد از نمایشنامه جاویدان «مکبث» اثر «ویلیام شکسپیر» است، اما «گاندو» سریالی تا اینجا «دوفصلی» است که تهیه کننده و کارگردانِ این مجموعه ـ توامان ـ مدعی هستند براساس یک پروندهی امنیتی واقعی ساخته شده است. سوال اول این یادداشت این خواهد بود که بین یک اثرِ اقتباسی و یک اثر اطلاعاتی ـ امنیتی و صدالبته سفارشی چه شباهتهایی میتواند وجود داشته باشد؟!
قدرت و آفاتِ بد قدرت!
کم و بیش میدانیم «تراژدی شکسپیر روایت زندگی سرداری به نام «مکبث» است که «دانکن»، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، او را از میان هواخواهان خود برمیکشد و به او جایگاهی بلند میبخشد، اما مکبث با تلقین جادوگران و وسوسه نفس و اغوای زنی جاهطلب در شبی که پادشاه مهمان او است او را در خواب به قتل میرساند.
مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان میشود، آنچنانکه هر اتفاقی او را هراسان میکند. در این نمایشنامه قدرت حرف اول و آخر را میزند و تمام خصلتهای بد و پلیدی که در کنار قدرت گرفتن به سراغ آدمی میرود به زیبایی هرچهتمامتر روایت میشوند. زمانی که انسان عادی به اندک قدرتی میرسد کاملا خودش را عوض میکند و این تغییرات آرام آرام صورت میگیرد، ولی ذره ذره نیز شتاب میگیرد.»
در هر دو سریال «زخمِ کاری» و «گاندو» این خصیصه یعنی«قدرت و آفاتِ بد قدرت!» به خوبی نمایان است با این تفاوت که منشا قدرت در یکی «ثروت» است در دیگری «سیاست».
همیشه پای یک زن در میان است
اگر نخواهیم «زن» را به تنهایی راهی میدانِ بزنگاههای این دو سریال کنیم، اما هر دو سریال به خوبی نشان میدهد: «وسوسه نفس و اغوای زن یا زنانی جاهطلب» میتواند بنیانگذار یک یا چند فاجعه باشد. «سمیرا» و «کیمیا»ی زخمِ کاری به آثارِ مخربِ قدرت در زخم کاری، شتاب میبخشند.
کما این که زنهای متن و حاشیهی «گاندو» نیز کاری میکنند کارستان؛ زن در یکی باعث به دام افتادن «جیسون رضائیان» یا به تعبیری «مایکل هاشمیان» میشود در یکی باعث لغزش «مالک»، در یکی پسر عموی مقام عالیرتبه را اغوا میکند در دیگری همسری فاقد اعتماد به نفسِ لازم.زنهای خوب نیز در هر دو سریال هستند، زنهایی که دست بر قضا کمک میکنند در نبرد «خیر و شر»، شر برنده اگر میشود، موقت و متزلزل و ظاهری باشد.
قهرمان و ضدقهرمانهایی دوست داشتنی
هوش، چالاکی، پاکی، خوش اندامی، متمایز بودن و بسیاری از این دست صفات، به آسانی هر انسانی را به ستایش وادار میکند. تفاوتی ندارد مجموعه صفاتی که مدح میآفریند در «قهرمان» داستان باشد یا «ضدقهرمان» مهم این است که «ناخودآگاه»، هوش، چالاکی، پاکی، خوش اندامی، متمایز بودن وجد میآفریند و انسان احساس میکند میخواهد جای قهرمان و ضد قهرمان داستان باشد.
«محمد» در «گاندو» و «مالکی» در «زخمِ کاری» دقیقاً بیننده را به دنبال خود به هر کجا که دوست داشتند کشاندند تا جایی که نگرانِ میشدیم که مبادا شکست بخورند، دست شان رو شود، حرف شان اثر گذار نباشد و… با این تفاوتِ آشکار که فاصله «وحید رهبانی» و «جواد عزتی» بسیار است یکی در اوج و دیگری در مسیرِ رسیدن به اوج.
مالکی خود اقدام به قتل نمیکند ـ جز در دو مورد، یکی که همسر او را مجبور کرد و دیگری وقتی مقتول بنا را بر باجگیری گذاشت ـ. محمد نیز این گونه است؛ با آن که در سایهی حراست و مراقبت قانون قرار دارد، اما به آسانی روی ماشه فشار نمیآورد و اگر جایی او باعث انسداد جریان حیات میشود دقیقاً مجبور است!
مالکی در زخمِ کاری اگرچه انسان شروری بود، اما چون «سمیرا» او را «لِه و اسیر» کرده بود به آسانی مورد لطف مخاطب قرار میگیرد در «گاندو» نگاهها به این «کاراکتر» دو گانه است برخی به «محمد» به چشمِ یک «سرباز» مینگرند و برخی او را به چشم یک «بتمن». تفاوتی ندارد (!)، زیرا در هر دو نگاه، محمد خط سیرِ اصلی داستان است و مخاطب مطمئن است کارگردان و نویسنده قطعاً تن به حذف اَبَرقهرمان قصه نمیدهند کما این که برای «مالکی» نیز این حاشیهی امن وجود داشت.
پایانی تلخ، اما قشنگ!
در متن سریالِ «زخم کاری» دختری هست که حرف میزند، راهنمایی میکند، هشدار میدهد و ناگهان غیب میشود. نظیرِ این «کاراکتر» را در فیلم سینمایی «مارمولک» نیز دیده بودیم، پسری که از دور نگاه میکرد و در نهایت سری تکان میداد. این کاراکتر در «گاندو» جایی ندارد، اما داستانِ «زخمِ کاری» و «گاندو»بر اساس یک پایانِ تکان دهنده، بیننده را در تعلیقِ کامل نگاه میدارد
که؛ تمام شد؟! تمام نشد؟! مُرد، نمُرد؟هر دو سریال امکانِ ادامه یافتن را منتفی نکرده اند یعنی شاید گاندوی ۳ و زخم کاری ۲ روانهی شبکهی خانگی و شبکهی ۳ سیما شود و این یعنی یک نقطهی اشتراک دیگر.
در قسمتِ پایانی «زخمِ کاری» دیالوگی بین آن دختر بچه و مالکی شکل میگیرد، دیالوگی که بین عطیه و محمد نیز برقرار میشود.
عطیه به محمد اطمینانِ خاطر میدهد که «نوه»ی سالمی تحویل مادرِ محمد خواهد داد، اما دیالوگی که بینِ مالکی و آن دختربچه شکل میگیرد، خطوط اصلی داستان را سر و سامان میدهد:
دختر بچه: حالت خوب نیست!
مالکی: من منتظرت بودم
دختر بچه: منتظر من؟! (لبخند میزند)
دختربچه: خوب شروع کردی، بد ادامه دادی، اما باید خوب تمومش کنی…
مالکی: چطوری؟
دختر بچه: خودت میدونی باید چکار کنی، همون درسته…
دختر بچه: تهش قشنگه، خوب نیست، ولی قشنگه… قشنگه!
مخاطب گیج میشود؛ حتی فراموش میکند نامِ سریال «زخمِ کاری» است و این یعنی از یاد میبرد که زخم اگر کاری نباشد زخم نیست، آزار است!مخاطب شروع میکند به داستان بافی، مالکی چگونه باقی مانده«ریزآبادی»ها را نابود خواهد کرد، ترسیم کشته شدنِ ناصر، رو در رو شدنِ «منصوره» و «مالکی» و…
در گاندو نیز وضع به همین منوال است؛ «شارلوت» با تمام جرات و جسارتی که دارد خم میشود، زانو میزند و ملتمسانه از محمد یاری میخواهد. محمد، اما یاد گرفته در حرفه اش نباید دچار اغوای یک زن شود. شارلوت بازی را میبازد. محمد فاتحانه راهی ادامه راه میشود…در زخم کاری، مالکی آخرین نصایحِ خود را به میثم (تنها بازمانده مالکی) منتقل میکند و خود راهی قربانگاه میشود. مخاطب نمیخواهد مالکی ببازد، اما فکرِ یک مسئله را از ذهن دور میسازد؛ یک زن!
مخاطب همچنان منظر است حتی اگر بد، اما قصه قشنگ تمام شود؛ محمد و مالکی هر دو کشته میشوند و پرده میافتد؛ این عالیترین نقطهی اشتراکیِ گاندو و زخمِ کاری است؛ برخلاف قاعده، قهرمان و ضدقهرمان هر دو بازی را با مرگ به پایان میبرند، پایانی که خوب نیست، اما قشنگ است، چون اگرچه کشته شدند، اما نباختند نه محمد نه مالکی!
فساد؛ اژدهایی هفت سر
در گاندو با آن رگ و پیِ اطلاعاتی و امنیتی و در زخم کاری با آن چندگانگیِ دوست داشتنی، فساد چونان اژدهایی هفت سر جولان میدهد؛ میگزد، میبلعد، میکُشد، میسوزاند، تکه تکه میکند، به یغما میبرد گویی قلمروی اژده تمام کرهی زمین است.
زخم کاری و گاندو خانهای بر پهنهی رودی خروشان بنا میکنند یکی خود را بی رقیب میداند دیگری خود را دست نیافتنی؛ عامل پشت صحنه، اما فساد است؛ میگزد، میبلعد، میکُشد، میسوزاند، تکه تکه میکند، گویی یک جهان است و او به تنهایی. نقطهی اشتراکی زخمِ کاری و گاندو، فساد است؛ فساد اخلاقی، فساد مالی، فساد سیاسی، فساد سیستمی. شوربختانه این که در نهایت این فساد است که برنده میشود و از چنگال عدالت فراری میشود حتی اگر صدها فضل زخمِ کاری بسازیم و صدها فصل گاندو. مخاطب پذیرفته این اژدهای هفت سر از بین رفتنی نیست!
اگر قرار بود «گاندو» را «محمدحسین مهدویان» بسازد چگونه سریالی میشد؟!بین سریال زخم کاری و گاندو نمیتوان ارتباطِ چندانی پیدا کرد، همینهایی که یافت شد نیز به متن بیشتر ارتباط دارد تا محتوا، اما متخصصان در هر صورت هم زخم کاری و هم گاندو را نقد خواهند کرد کما این که نقدهایی نیز منتشر شده است، اما از اینجای ماجرا، دیگر بحث بر سر تفاوتها و شباهتها نیست؛ طرح چند پرسش است:
ـ سوال اول و اصلیترین سوال: اگر قرار بود «گاندو» را «محمدحسین مهدویان» بسازد چگونه سریالی میشد؟!
ـ سوال دوم؛ شبکهی خانگی نمایش، با چند اثرِ ناموفق حقیقتاً به کُما رفته بود؛ آثاری که چندتای آن را «منوچهر هادی» ساخته بود از عاشقانهی یک و دو تا دل و… ملکه گدایان و نظائر آن که اگر محمد حسین مهدویان و زخم کاری به دادِ شبکه خانگی نمایش نرسیده بودند عملاٌ تا مدت ها، سینما دوستانی که محروم از سینما رفتن هستند (!) عملاً باید دل خوش میداشتند به معدود آثارِ قدیمی و شاید آن طرفِ آبی، اما زخم کاری جانی تازه به این فضا داد. گاندو با تمام سیاسی کاریها و ضعفها به کمک سیما و ریزش مخاطب آمد، اما نتوانست شاهکاری خلق شود که ماندگار بماند چرا؟
ـ سوال سوم؛ اگر قرار بر محاکمهی دولتهای یازدهم و دوازدهم بود چرا سریال، چرا گاندو، چرا این قدر شتابزده و ضعیف؟! شاید گفته شود کمتر کارگردانی زیر بارِ چنین داستانهایی خواهد رفت که میپذیریم، اما میشود داستانی منصفانه نوشت و از امثال
محمد حسین مهدویانها دعوت به کار کرد تا هم اثر قابل قبول خلق شود هم مخاطب احساس نکند از او و وقت او سوء استفاده شده است.
ـ سوال چهارم: گاندو ساختید؛ نتیجه هم گرفتید؟! یا خیلی زود فراموش شد؟! حالا ممکن است بخش خصوصی اجازهی ساخت گاندو پیدا کند؟!
باز میگردم به اصلیترین پرسش این یادداشت و آن این که: اگر قرار بود «گاندو» را «محمدحسین مهدویان» بسازد چگونه سریالی میشد؟
بدون دیدگاه