به گزارش ردکارپت: قسمت جدید فیلم “مالیفیسنت” به نمایش درآمد و پیشبینی میشود که بسیار پرفروش شود. مالفیسنت: سردسته اهریمنان، فیلمی با بازی آنجلینا جولی است بر مبنای “زیبای خفته”، کارتون کلاسیک والت دیزنی. خود این کارتون نیز بر مبنای یک داستان قرن هفدهمی به نام “زیبای خفته در جنگل” ساخته شده است.
بسیاری از آثار دیزنی بر مبنای افسانهها، اسطورهها و قصههای پریان ساخته شده است. برای مثال شاه شیر از هملت شکسپیر و داستان حضرت موسی در انجیل الهام گرفته شده است. این مطلب در مورد داستانهای واقعی پشت کلاسیکهای محبوب دیزنی است. اما حواستان باشد تمام آنها مثل فیلمهای هالیوودی پایان خوشی ندارند.
سفید برفی و هفت کوتوله
بگذارید از همان اول شروع کنیم. سفید برفی اولین انیمیشنی است که دیزنی ساخت و پس از آن این شاهدخت سیاه مو در قلب هواداران بسیاری جا باز کرد.
سفید برفی از یک افسانه آلمانی گرفته شده که در مجموعه داستانهای برادران گریم به چاپ رسیده است. جیکوب و ویلم آلمانی این مجموعه را در سال ۱۸۱۲ گرد آوردند.
مانند بسیاری دیگر از افسانههایی که به قلم این دو برادر نوشته شده، به نظر میرسد که داستان سفید برفی از قرون وسطی به این طرف شنیده شده است؛ هرچند که تا قبل از آن فقط شفاهی روایت میشد.
فیلم در واقع به اسطوره وفادار است: یک نامادری شیطان صفت دستور قتل سفید برفی را صادر میکند به این دلیل که از او زیباتر است ولی بجای آن سفید برفی از خانه هفت کوتوله سردرمیآورد. اما در داستان نامادری جای او را پیدا میکند و در لباس یک پیرزن به او سیبی مسموم میخوراند که به نظر میرسد موجب کشته شدن شاهدخت میشود. در فیلم یک شاهزاده خوشتیپ سفید برفی را پیدا میکند و نجات میدهد.
همچنین در مورد کوتولهها که از مشهورترین شخصیتهای دیزنی هستند، هیچ نشانی در داستان برادران گریم و یا اسطوره اصلی وجود ندارد. در داستان اصلی پس از این که دست نامادری سفیدبرفی رو میشود، مجازاتش این است که کفشهای آهنی که روی آتش گداخته شده را بپوشد و برقصد. او این کار را آن قدر انجام میدهد تا میمیرد.
پری دریایی کوچولو
داستان در مورد یک پری دریایی نوجوان و خوش صدا است. او شاهزاده جذابی را روی یک کشتی میبیند و عاشقش میشود. پری دریایی برای رسیدن به شاهزاده از یک جادوگر کمک میگیرد تا تبدیل به انسان شود. جادوگر درخواست کمک را به یک شرط قبول میکند: پری دریایی صدایش را به او بدهد.
تا اینجا فیلم خط به خط با کتابی که هانس کریستین اندرسون، نویسنده دانمارکی در سال ۱۸۳۷ نوشته، مطابقت دارد. هرچند که داستان کمی هولناکتر است و در آن پری دریایی علاوه بر صدا، زبانش را هم به جادوگر میدهد.
اوضاع بدتر هم میشود. جادوگر به او میگوید که اگر نتواند شاهزاده را عاشق خودش بکند، یا باید او را بکشد یا تبدیل به کف دریا خواهد شد. در ادامه شاهزاده عاشق یک زن از دهکده همسایه میشود و در نتیجه پری دریایی بیچاره تبدیل به کف دریا میشود. پایانی که به خوشآیندی سرنوشت آریل در فیلم نیست.
زیبای خفته
داستان کارتون دیزنی را کمتر کسی است که نشنیده باشد: شاهدختی که با لمس دوک نخریسی به خوابی عمیق فرو میرود و با بوسه شاهزادهای بیدار میشود. داستان اصلی، یک افسانه قرن هفدهمی ایتالیایی، شروعی مشابهی دارد و شاهدختی به نام تالیا، پس از لمس دوک نخریسی به خوابی عمیق میرود؛ ادامه داستان اما اصلا چیزی نیست که بتوان برای بچهها تعریف کرد.
مردی که زیبای خفته را نجات داد در واقع یک “شاه” بود نه “شاهزاده”. شاه با بوسه تالیای خفته را بیدار نکرد و بجای آن “میوه عشقش را چشید.” به بیان دیگر در حالی که تالیا خواب بود به او تجاوز کرد.
تالیا حامله شد و نه ماه بعد دو قلو زایید و هنگامی که یکی از بچهها انگشت او را میمکید، زهر خارج شد و شاهدخت چشمانش را باز کرد.
تالیا و شاه عاشق هم شدند هرچند که شاه کماکان متاهل بود. ملکه دستور داد که بچهها را بدزدند و بکشند و با جسد آنها برای پادشاه غذا درست کنند. هرچند که خوشبختانه موفق به انجام این کار نشد. پادشاه هم همسرش را زنده سوزاند تا بتواند با تالیا ازدواج کند.
هرکول
داستان هرکول (یا هراکلس) احتمالا یکی از معروفترین اسطورههایی است که شرکت دیزنی برای آوردن روی پرده انتخاب کرد.
داستانی برگرفته از اسطورههای یونانی و رومی در مورد مردی است که سراسر زندگیاش با چالش روبرو بود.
فیلم دیزنی برخی از عناصر داستان قدیمی را نگه داشت: او پسر زئوس بود اما در داستان اصلی مادرش آلکمنه، معشوقه زئوس بود. هرا، همسر زئوس، از این که شوهرش از زن دیگری بچه داشته باشد، خشمگین شد. او دو مار فرستاد تا هرکول را در گهواره بکشند. نقشهای که بلافاصله ناکام ماند و هرکول با قدرت فوقالعادهای که داشت، بلافاصله هر دو مار را خفه کرد. این داستان در فیلم دیزنی هم تکرار شد هرچند که هادس، برادر زئوس و خدای دنیای زیر زمین هم دشمن هرکول بود.
به افسانه اصلی برگردیم، هرا که نتوانسته بود آن قدری که میخواست زندگی هرکول را سیاه کند، او را طلسم کرد تا تمام خانوادهاش را به قتل برساند. خب البته تعجبی هم ندارد که چرا این بخش روی پرده نیامد.
هرکول برای آمرزش گناهانش مجبور به عبور از دوازده خوان شد، دوازده شاهکار که غیر ممکن به نظر میرسید.
برای یکی از این خوانها مدرک عینی هم وجود دارد. تاکنون به جبلالطارق سفر کردهاید؟ اگر جوابتان مثبت است شما یکی از ستونهای هرکول را دیدهاید؛ نشانهای برای یکی از دوازده خوانی که هرکول پشت سرگذاشت. در مورد ستون دیگر گفته میشود یا کوه آچو در اسپانیا است یا جبل موسی در مراکش.
آتلانتیس: امپراتوری گمشده
گرچه این کارتون یکی از آثار مهجور دیزنی است، اما یکی از جذابترین اسطورههای دنیا الهامبخش آن بوده است.
“آتلانتیس: امپراتوری گمشده”، حکایت گشت و گذار و اکتشاف است. داستان در مورد شهری است که هزاران سال پیش در دریا غرق شده است و میلو تاچ، یک نقشهنگار موزه تلاش میکند آن را پیدا کند. در فیلم این جزیره پیدا میشود و به طرز غافلگیرکنندهای مشخص میشود که ساکنانی هم دارد.
آغاز این اسطوره نیز به هزاران سال قبل بازمیگردد و خلق آن به افلاطون، فیلسوف یونانی نسبت داده میشود. او در مورد جزیرهای نوشت که قدرت بسیاری داشت به این دلیل که پادشاهش از نسل پوزوئیدون، خدای دریا بود.
به هر حال اعضای خداگونه جزیره شروع به اختلاط با افراد فانی کردند و از قدرتشان کاسته شد. جنگ بزرگی بین آنها و متحد سابقشان آتن پیش آمد و این آغاز افول و رفتن جزیره به ته اقیانوس بود. افلاطون در مورد این جزیره نوشت اما اشاره واضحی به محل آن نکرد.
بسیاری اعتقاد دارند که این جزیره غرق شده در تنگه جبلالطارق است (ستونهای هرکول را یادتان هست؟ درست میان آنها) بعضی دانشمندها حتی “مدرک” هم پیدا کردهاند که آتلانتیس سرزمینی بوده که مردم از آن به عنوان پلی بین اروپا و آفریقا استفاده میکردند. البته با تمام این تفاسیر هنوز کسی نتوانسته آتلانتیس را پیدا کند؛ البته به غیر از میلو تاچ.
سیندرلا
دیزنی داستان دختر فقیری را تصویر میکند که با موشها و پرندهها آواز میخواند و با کمک یک فرشته دوستداشتنی، دست آخر با شاهزاده ازدواج میکند.
در داستان اصلی خبری از فرشته نیست. وقتی شاهزاده به دنبال صاحب کفش به خانه میآید، برای این که کفش اندازه شود، نامادری به یکی از دخترهایش میگوید انگشتش و به دیگری میگوید پاشنهاش را قطع کند و شاهزاده از خونی که روی زمین ریخته متوجه کلک آنها میشود. در مراسم عروسی سیندرلا و شاهزاده در آخر داستان هم، کبوترهای سیندرلا چشمان خواهران ناتنیاش را درمیآورند.
شاهدخت و قورباغه
مدتها طول کشید تا دیزنی اولین شاهدخت سیاهپوستش را روی پرده بفرستد؛ فیلم البته با استقبال زیادی روبرو و در سه رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
احتمالا شما از افسانه خبر دارید: یک شاهدخت با قورباغهای ملاقات میکند که در تلاش است او را قانع کند که ببوسدش. بعد از بوسه او تبدیل به شاهزاده میشود و آنها با خوشبختی زندگی میکنند.
مسیری که دیزنی طی میکند، کمی متفاوت است. تیانا، پیشخدمتی در نیواورلئان، تمام روز کار میکند تا به رویایش برسد: راه انداختن رستوران خودش. همزمان، شاهزاده ناوین به شهر میرسد و تلاش میکند بخشی از پولی را که والدینش به باد دادهاند زنده کند.
یک ساحر شاهزاده ناوین را تبدیل به قورباغه میکند و بعد در یک مهمانی، تیانا او را پیدا میکند. او که افسانه را از مادرش شنیده، با بیمیلی قورباغه را میبوسد اما بجای این که ناوین دوباره شاهزاده شود، خودش قورباغه میشود.
دیزنی شخصیت تیانا را از زندگی یک آشپز واقعی در نیواورلئان به نام لیا چیس الهام گرفت، فردی که متاسفانه اوایل همان سال درگذشت. لیا غذاهای کلاسیک کریول (دارای گوجه فرنگی، فلفل سبز، پیاز کمی سرخکرده و ادویه) میپخت که خیلیها عاشقش بودند. او مشتریان سرشناسی از جمله مارتین لوتر کینگ جونیور (که ظاهرا عاشق دنده خوک بوده) و باراک اوباما داشت.
سایر منابع این داستان بازهم متعلق به مجموعه آثار برادران گریم است. افسانه اصلی شاهزاده قورباغه نام دارد و کمی از چیزی که شما شنیدهاید، هولناکتر است. در واقع قورباغه در مورد بوسیدن آن قدر زیادهروی میکند که شاهدخت ذله میشود و حیوان را به دیوار میکوبد. ولی قورباغه بجای کشته شدن تبدیل به شاهزاده میشود و او در عین غافلگیری متوجه شیوه اشتباهی که انتخاب کرده میشود و آنها با خوشبختی زندگی میکنند.
پینوکیو
دیزنی داستان عروسک بامزهای را تصویر میکند که دوست دارد به پسر واقعی نجار پیری که او را ساخت تبدیل شود. پینوکیو گرچه زندگی پدرش را به خطر میاندازد اما در پایان تبدیل به یک پسر واقعی میشود.
داستان کارلو کولودی در مورد عواقب “پسر بد بودن” است. پینوکیو در داستان یک “عوضی” به تمام معنا است. او جیرجیرک سخنگویی که میخواهد نصیحتش کند را با یک چکش چوبی میکشد. در نتیجه کارهایش گربه و روباه او را به یک درخت بید آویزان میکنند و داستان در حالی تمام میشود که جسد او در باد تاب میخورد.
موانا
موانا یکی دیگر از اولینها و تنها قهرمان پلینزی (جزایری در اقیانوس آرام) دیزنی است. در فیلم او برخلاف خواسته پدرش به اقیانوس میزند تا قلب تهفیتی (خدای دریا) را که در جزیرهای گم شده است، بازگرداند.
در راه او به مائوی، که یک نیمهخدا است، برخورد میکند. مائوی ابتدا علاقهای به کمک ندارد اما آنها بعدا گروه فوقالعادهای را تشکیل میدهند. موانا بعد به قبیلهاش بازمیگردد و آنها را قانع میکند تا از اقیانوس نترسند و داستان با بازگشت قبیله به ریشههای دریانوردیاش تمام میشود.
سفر موانا کاملا برازنده او است. معنی اسم او در زبان هاوایی و مائوری “مقدار عظیمی از آب” یا “اقیانوس” است. اما این شخصیت او نیست که از فولکورهای باستانی الهام گرفته شده، بلکه شخصیت مائوی است.
مائوی شخصیتی مهم در هاوایی، پلینزی، تاهیتی و جاهای دیگر است. تصور میشده که مائوی جزایر آن بخش دنیا را با قلاب ماهی بزرگش خلق کرده است. او همچنین با کمند گیسوان خواهرش، خورشید را به بند کشید و سرانجام او را قانع کرد تا به او در تابستان روزهای طولانی و در زمستان روزهای کوتاه بدهد.
البته ظاهر او در افسانه و فیلم کمی متفاوت است. در افسانه او یک نوجوان لاغر است که تازه بالغ شده است و در کارتون دیزنی او بیشتر شبیه شخصیتی است که به جایش حرف میزند: دواین جانسون تنومند.
بدون دیدگاه