خاتون

نقشی که سلامتی اشکان خطیبی را به خطر انداخت

به گزارش ردکارپت فیلم:  هنرنیوز در یادداشتی درباره سریال «خاتون» به نقد و بررسی نقش«شیرزاد» با بازی اشکال خطیبی پرداخت.

مرسده مقیمی، روزنامه‌نگار و منتقد سینمایی نوشت:

* شاید اگر ما هم جای اشکان خطیبی بودیم و برای نقشی سلامت‌مان را به خطر می‌انداختیم و بی‌جهت جشنواره و حتی پرده نقره‌ای هم از آن دریغ می‌شد؛ از کار کردن دل‌زده می‌شدیم! چه فایده کوشیدن؟ همان‌ها که برای تغییر وزن‌های پیاپی کریستین بیل هورا می‌کشند و برای دنیل دی‌لوئیس اعتبار خاصی قائل‌اند چون در نقش‌اش مستحیل می‌شود؛ این‌جا حتی نخواستند صبای «سینما نیمکت» را ببینند چه رسد به تشویق‌اش! او رفت نه فقط برای دل‌شکستگی و خستگی نشسته بر جان بلکه به این دلیل که او اساسا آدمی ایده‌آل‌گرا بود و این‌جا انگار جغرافیای خوبی نبود برای چنین بودن.

* او چسبیده بود به موسیقی دلخواه‌اش، به تئاتر، به دغدغه‌های اجتماعی و از همه مهم‌تر باز یافتن سلامت‌اش که در راه بازیگری آن را به خطر انداخته بود و روشن بود که نمی‌توان او را به این راحتی از عهد نانوشته‌اش برای بازی نکردن برگرداند. خاصه حالا که فیلم‌ها و سریال‌ها شده‌اند مثل خروجی بساز – بفروش‌ها، راضی کردن یک ایده‌آل‌گرا برای بازگشتن غیرممکن به نظر می‌رسید و برای همین وقتی که تینا پاکروان این غیرممکن را ممکن کرد پیش از آن‌که چیزی از «خاتون» بدانم، مشتاق تماشایش شدم!

* حالا می‌توان فهمید که چه او را مقابل دوربین کشانده؛ شیرزاد تنها شخصیت قصه پاکروان است که سیر رفتارش محوری سینوسی دارد و برای همین نه می‌شد پیش‌بینی‌اش کرد و نه می‌شد به تمامی از او متنفر بود و نه می‌شد با دلِ راحت به او دل بست. اویی که هم عاشق بود، هم ترسو؛ هم قدرت داشت و گاهی بی‌رحم بود و هم ته دل‌اش نمی‌خواست از آن سوءاستفاده کند؛ هم می‌خواست معشوق از آن او باشد، هم به مصلحت از او جدا شد؛ هم جان‌اش را دوست داشت و برای حفظ آن پای معامله با دشمن می‌رفت و هم نمی‌خواست علیه کشورش قدمی بردارد.

* و اشکان خطیبی این شخصیت پیچیده با این همه تلورانس احساسی را چنان درست، دقیق و با ظرافت ایفا کرده که مخاطب را در عین این‌که باید در بخش‌هایی او را در مقام ضدقهرمانی علیه خاتون و رضا دوست نداشته باشد به همذات‌پنداری وا می‌دارد و همین اجرای درست است که شیرزاد را روی لبه تیغ سلامت نگاه می‌دارد تا در حالی که زیر خاکستر ترسِ از دست دادن در حالی که همه چیز را باخته، مدفون شده؛ چون سیمرغ برخیزد تا برای حراست از عشق و وطن بایستد جلوی دشمن این بار بی‌ترس و تو چاره‌ای نداری جز این‌که این عاشقِ پُراشتباه را دوست بداری و وقتی با شنیدن اسم «ایران» از دهن رضا دیگر تاب ایستادن نمی‌آورد؛ داد بزنی ملکِ دیوانه ایران مال توست و هیچ‌چیز نمی‌تواند او را از تو بگیرد…


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند