مشکلات

چرا سریال یاغی از رمان سالتو فاصله گرفته است؟

به گزارش ردکارپت فیلم: سریال یاغی که با نگاهی به رمان «سالتو» اثر مهدی افروزمنش ساخته شده، به قوت و جذابیت رمان سالتو و حتی فیلم قبلی‌ کارگردان آن؛ «شنای پروانه» نیست و مشکلات عدیده‌ای دارد.

نام محمد کارت با نخستین و تنها فیلم سینمایی‌اش («شنای پروانه») بر سر زبان‌ها افتاد؛ فیلمی قابل‌قبول و مهیج که هم فیلمنامه و هم اجرای خوبی داشت. کارت هم به رسم کارگردانان جوان سال‌های اخیر که به موضوعات اجتماعی با تمرکز بر زندگی و مشکلات مردم حاشیه‌نشین و جنوب شهر تهران پرداخته‌اند مانند فیلم‌های «ابد و یک روز»، «متری شش‌ونیم»، «مغزهای کوچک زنگ‌زده»، «جان‌دار» و… روی این قشر از جامعه متمرکز شده است.

هرچند که او پیش از این مستندساز بوده و چند مستند با همین موضوعات را در کارنامه خود دارد. در مستند «آوانتاژ» نگاهی به یک کمپ ترک اعتیاد و معتادان رو به بهبود دارد و در مستند «خون‌مردگی» نگاهی آسیب‌شناسانه به زندگی و فرهنگ تعدادی لات جنوب شهر شیراز داشته است. فیلم کوتاهی هم به نام «بچه‌خور» دارد که باز هم به همین قشر و قماربازی می‌پردازد.

در سریال یاغی هم که با نگاهی به رمان «سالتو» اثر مهدی افروزمنش ساخته شده، کارگردان تقریباً با همان گروه سازنده شنای پروانه کار کرده، اما تا اینجای کار، سریال به قوت و جذابیت شنای پروانه و حتی رمان سالتو نیست و مشکلات عدیده‌ای دارد که در ادامه به‌تفکیک به آنها خواهیم پرداخت.

خط داستانی که منحرف می‌شود

محوریت و شخصیت اصلی قصه، جاوید است. در رمان نیز همینطور است، اما در سریال بعد از چند قسمت، جاوید به حاشیه رفته و بهمن و همسرش طلا، محور داستان می‌شوند. روایت دوپاره شده و تمرکز تماشاگر از جاوید پرت و روایت سریال منحرف می‌شود. هرچند که بعداً باز جاوید در قصه آنها هست اما نقش و اثرگذاری او کم‌رنگ است. بعد از چند قسمت، ابتدا محوریت داستان بهمن، برادرش و خانواده او می‌شود،

سپس روایت به سمت طلا و همسر سابق بهمن متمرکز شده و موضوع اعتیاد به قمار و اسیدپاشی مطرح می‌شود و بعد هم موضوع گروگانگیری شیما، همسر سابق بهمن که بدون هیچ منطق و دلیلی عاطفه (عاطی)، خواهر جاوید را گروگان می‌گیرد و…یکی از بخش‌های مضحک و بی‌منطق سریال آنجاست که بهمن با همه قدرت و گروهش از پس یافتن دوربین‌های مداربسته‌ای که توسط شیما کار گذاشته شده تا خانه‌اش را کنترل کنند برنمی‌آید و متوسل به اسی ‌قلک می‌شود که پیش از آن با او درگیر شده و از او زهر چشم گرفته‌اند و او اکنون از آنها کینه در دل دارد.

در رمان سالتو نه‌تنها این خرده‌داستان‌های فرعی وجود ندارد، بلکه از ابتدا و همواره محوریت داستان با جاوید است و همه پیرنگ‌ها نیز پیرامون اوست. لازم به ذکر است که تا قسمت سیزدهم، داستان هیچ ربطی به رمان سالتو ندارد، جز اینکه نوجوانی بااستعداد، کشتی‌گیر و محروم، با یک عاشق ورزش کشتی که نتوانسته کشتی را ادامه دهد آشنا می‌شود. در رمان، جاوید خواهر ندارد در عوض هم مادر و هم پدر دارد هرچند که پدرش بیشتر اوقات حضور ندارد. بهمن نیز در رمان برادر ندارد و به جای او، دوست و همکاری صمیمی به نام سیامک (سیا) دارد که نقش‌اش در رمان از رحمان سریال پررنگ‌تر است و سر و سری پنهانی هم با طلا دارد و…

شخصیت‌ها و مکان‌هایی که نمی‌شناسیم

یکی از ایرادهای سریال یاغی، ملموس‌نبودن همان قشر محروم حاشیه‌نشین و جنوب شهر است که مانند درونمایه سریال که هویت و عدم‌آن است، بی‌شناسنامه هستند. در فیلم‌های اشاره‌شده قبلی و حتی شنای پروانه، آدم‌ها چه تیپ باشند و چه شخصیت منحصربه‌فرد، قابل‌درک و ملموس‌اند، اما آدم‌های یاغی، از فرعی تا اصلی همگی اغراق‌شده و غیرواقعی هستند. جز یک نمای مدیوم لانگ‌شات از بالا در قسمت پنجم سریال، از محله مورد نظر موسوم به لیان‌شامپو، هیچ تعریف و مختصاتی از آن منطقه شهر به تماشاگر داده نمی‌شود.

همه نماها و کادرهای دوربین در قاب بسته گرفته شده، حتی نماهایی که از ابرا، دختر مورد علاقه جاوید در آلمان گرفته شده در قاب بسته یا مدیوم‌شات است، با تصویر فلو که پس‌زمینه مات و تار باشد. البته که قرار نیست برای تنها چند صحنه از آلمان، گروه به آنجا سفر کنند و متحمل هزینه‌های هنگفت شوند، آن هم با قیمت بالای ارز در این زمان، اما سازندگان سریال می‌توانستند تمهیداتی درنظر بگیرند تا این صحنه‌ها واقعی‌تر جلوه کنند، نه اینکه تعدادی خانم – حالا چه اصراری به بودن خانم‌های آلمانی در این صحنه‌ها هست! – در هوای بارانی کلاه بر سرگذاشته یا کلاه‌گیس انداخته‌اند و اتومبیل‌هایی با پلاک خارجی به‌طور مرتب و متناوب در پس‌زمینه در رفت‌وآمد باشند.

این در حالی است که در رمان مختصات محله مورد نظر معروف به جزیره، واضح بیان می‌شود که این مکان محلی است در منطقه فلاح (ابوذر) تهران و مثلثی است محصور بین خطوط راه‌آهن که افراد مختلفی به دلایل مختلف اشاره‌شده در رمان به این محله مهاجرت کرده‌اند و خانه‌هایی حلبی و محقر دارند که کوچه هم دارد.

از موقعیت مکان که بگذریم هیچ اشاره‌ای به زمان تاریخی در سریال نمی‌شود. این اتفاقات و داستان در دهه۷۰ رخ می‌دهد یا در دهه۹۰. هیچ نشانه، خبر، قاب عکسی یا … تا اینجای سریال نیست تا نشانی از زمان وقوع داستان داشته باشد. این در حالی است که در رمان، تاریخ دقیق روز، ماه و سال وقایع اشاره شده است. همه شخصیت‌های فرعی و گاهی اصلی سریال از دوستان جاوید تا اسی ‌قلک، با اینکه دیالوگ‌ها را به‌خوبی بیان می‌کنند و به‌اصطلاح دیالوگ در دهان‌شان می‌نشیند، اما دیالوگ‌ها اغراق‌شده هستند، هرچند که بامزه و مفرح باشند.

دوستان جاوید شبیه کاریکاتورها هستند – یکی کوتوله، یکی لال، یکی خمار بامرام و… – هنگامی که دور هم هستند، دیالوگ‌ها را پینگ‌پنگی بین خودشان پرتاب می‌کنند و بدون کوچک‌ترین مکث و فکری جواب را فی‌البداهه به طرف مقابل می‌گویند که باورپذیر نیست. هر چه آدم‌های فیلم‌های اشاره‌شده قبلی، ازجمله شنای پروانه واقعی و باورپذیرند، در اینجا غلوشده و غیرواقعی هستند.


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند