به گزارش ردکارپت فیلم: یوسف اسحاقپور استاد تاریخ هنر و تاریخ سینما در دانشگاه پاریس – دکارت بود و باور داشت ایران هرگز کشوری مدرن نبوده است. او که میگفت با «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما بسیار حیرتزده شده، معتقد بود رهنما و کیارستمی در دو نقطۀ مقابل هم ایستادهاند.
بیستوچهارم مهرماه امسال، نخستین سالروز درگذشت این نویسنده، پژوهشگر و جستارنویس است.
جستارهای اسحاقپور هر چند شامل حوزههای فلسفه، سیاست و ادبیات نیز میشدند اما اساسا به اندیشهورزی درباره تصویر، چه در حوزه سینما (تکنگاریهایی درباره اُرسن ولز، ویسکونتی، اُزو، ساتیاجیت رای، عباس کیارستمی و چندین مجموعه جستار درباره کلیت سینما یا فیلمها و سینماگران خاص) و چه در حوزه نقاشی (پوسن، کوربه، دوشان، موراندی، …) اختصاص دارند. در عین حال، سه جستار درباره مینیاتور ایرانی، صادق هدایت و شهره فیضجو از کارهای او درباره هنر ایرانی بهشمار میروند.
در عین حال، گفته میشود تفسیر او بر آخرین فیلم فریدون رهنما، «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است»، از مهمترین نقدها دربارۀ این فیلم است. این مقاله را به زبان فرانسه نوشت و شاهرخ مسکوب آن را به فارسی ترجمه کرد.
متن فرانسه آن نیز بار دیگر در سال ۱۹۹۵ با افزودههایی چاپ شد. (Le tombeaude Férydoun Rahnéma, revue Cinémathèque automne ۹۵ :Paris)
همچنین، کتاب سهجلدی او دربارۀ اورسن ولز، و کتاب دیگرش دربارۀ سینمای ویسکونتی از برجستهترین منابع سینمایی معرفی شده است.
در نخستین سالروز درگذشت یوسف اسحاقپور به مرور برخی روایتها و دیدگاههای او دربارۀ نقد سینما، عباس کیارستمی و فریدون رهنما میپردازیم.
راجعبه سینما کمبود وجود دارد
به نظر من، جز چند استثناء، در کتابهای راجعبه سینما کمبود وجود دارد. در این کتابها، هنوز سینما کاملاً از پدیدۀ تکنیک خاص «لوناپارک» و سرگرمی و بتپرستی متخصصین جدا نشده است. اما سینما، نه مسألهای است کلی و نه کار سینماپرستان؛ سینما شکلی از آفرینش هنری است که هستی جهان را مد نظر دارد. کار سینماگران کمتر از کار نقاشان و موسیقیدانان و نویسندگان نیست. آدم آرزوی مطالعۀ کتابهایی نظیر کتاب باتای دربارۀ مانه و کتاب آدرنو دربارۀ مالر را دارد. کتاب آدرنو دربارۀ مالر تا حدودی الگوری کار من دربارۀ ویسکونتی، «مفهوم و تصویر» بوده است و امیدوارم توانسته باشم نشان بدهم که کار ولز همانقدر اهمیت دارد که کار هر یک از بزرگان آفرینش هنری این قرن. (کلک سینما: دربارۀ زیباشناسی سینما و تلوزیون (چگونه فیلم ممکن میشود)، کلک، بهمن و اسفند ۱۳۷۱ شمارۀ ۳۵ و ۳۶)
فریدون رهنما از دو بیماری رنج میبرد
فریدون رهنما در سال ۱۹۷۵، برای اولین نمایش فیلم «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است» باز به پاریس آمده بود. اما دیگر توانایی سرپا ایستادن را نداشت. خودش میدانست، مانند همۀ تماشاگرانی که در سالن حضور داشتند، که از زندگیاش اندک زمانی بیش باقی نیست. رهنما از دو بیماری در حقیقت یگانهای (سینما و تاریخ) رنج میبرد. او میخواست در زمینهای بس دشوار، به دور از مدار تجارت و قدرت، به سینما بپردازد. حال آن که، بهجز در غرب، هر سینمای ملی و مستقل به قدرت وابسته است و این خود از تناقضات آن است. این واقعیت تقریباً هیچ راه دیگری نه پیش پای رهنما میگذاشت، نه پیش روی دیگران. رهنما، حتی در میان کسانی هم که برای پیدایش یک سینمای واقعی در ایران تلاش میکردند، در حاشیه بود. وی، به دلیل شناخت وسیعی که از سینمای جهان داشت، مانند بسیاری دیگر از همنسلان خود در سایر کشورها به جستوجوی راههای نوین کشیده میشد و این امر به دید تماشاگر ایرانی سخت غیرعادی میآمد.
در سال ۱۹۶۶، با تماشای نخستین نمایش «سیاوش در تخت جمشید» بسیار حیرتزده شدم. تمامی تاریخ ایران باستان، قهرمانان اسطورهایاش، در خرابههای تخت جمشید به گردش آمده بودند. انگار که این، فیلم مستندی است دربارۀ مکانها، خود بازیگران و تاریخ. با هراس از مرگی که میتوانست پیش از پایان گرفتن «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است» به سراغش رود، رهنما دستور کار دقیقی برای اتمام فیلم در اختیار من قرار داده بود. در آن زمان ناگزیر بودم جدایی فیلمساز و فیلم – حضور و عمل را بپذیرم، گرچه پیوستگی فیلمساز و فیلم، شالودۀ اعتقاد به واقعیت «خیالی» سینماست.
خصلت غریب فیلمهای رهنما، دلمشغولی اوست به تاریخ. اما مسئله که فقط در رابطه با گذشته نیست؛ نیز کوششی است برای دست یافتن به هویت تاریخی که امروزه دیگر سخت پیش پا افتاده مینماید. موضوع سه فیلم او، بین گذشته و حال، به تبیین هویت اختصاص داشته است. (کیارستمی و فریدون رهنما: و سخنی دیگر در باب «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است»، ایراننامه، تابستان ۱۳۷۵، شمارۀ ۵۵)
رهنما و کیارستمی در دو نقطۀ مقابل هم ایستادهاند
میتوان گفت که رهنما و کیارستمی در دو نقطۀ مقابل هم ایستادهاند. زیرا زیباییشناسی رهنما «تاریخ انگار» و کیارستمی درست خلاف آن است، اما بیهیچ رابطهای در ظاهر. چون تقریباً زمانی که رهنما آخرین فیلم خود را به پایان میبرده، کیارستمی نخستین فیلم بلندش را آغاز میکرده.
باید یادآوری کرد که به جز سینمای کیارستمی، تنها آن فیلمهای ایرانی موفق به جلب نظر تماشاگران غربی شدهاند که دربارۀ «بچهها» بودهاند، زیرا جاذبۀ کودکی در همه جا یکسان است. کودکی بر آن کرانه از طبیعت جای دارد که در آن «فرهنگ» واقعیتی تاریخی نیست بلکه آداب و رسومی است دور و بیگانه از ما. برای تماشاچی، کودکی بیواسطه و بدون نیاز به «مرجع» ادراک میشود. (کیا رستمی و فریدون رهنما: و سخنی دیگر در باب «پسر ایران از مادرش بیاطلاع است»، ایراننامه، تابستان ۱۳۷۵، شمارۀ ۵۵)
بدون دیدگاه