سینما

حکایت «عمو خیام»؛ بوفه «سینما ری» و پرویز پورحسینی

به گزارش ردکارپت فیلم: گرچه این پسر نوجوان به دلیل شرایط سخت زندگی، امکان تحصیل در مدرسه روزانه را نداشت اما از  زبیایی‌های هنر غافل نبود. او در همان سال‌های پر مشقت، با سینما و ادبیات حسابی دمخور بود و تجربه سال‌های بعد نشان داد که این علاقه‌مندی، زودگذر هم نبوده است. پرویز پورحسینی، یک عمر عاشقی کرد.

پرویز پورحسینی در زمان حیاتش چندان اهل گفتگو یا خبررسانی نبود. او بی‌سر و صدا هنر خود را ارایه می‌کرد ولی درگذشت اندوهناکش سبب شد تا بعد از گذشت چند ماه همچنان خبرساز باشد.

به انگیزه برگزاری بزرگداشت این هنرمند در جشنواره سی و نهم فیلم فجر، بخشی از خاطرات او را مرور می‌کنیم. ما از لا به لای این خاطرات به دوران نوجوانی او سرک می‌کشیم و از شروع علاقه‌مندی او به هنر هفتم آگاه می‌شویم.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بازنویسی بخشی از خاطرات او و برگرفته از کتاب «ماندگاران صحنه؛ پرویز پورحسینی» است که به کوشش منصور خلج از سوی انتشارات نمایش منتشر شده است.

زندگی به پرویز پورحسینی فرصتی نداد تا بچگی کند. او از همان سال‌های آغازین نوجوانی بار مسئولیتی سنگین بر دوش خود احساس کرد. پدر رفته بود و پرویزِ نوجوان که پسر بزرگ خانواده بود، در کنار مادر، ناچار شد نان‌آور خانه شود و زندگی سه خواهر و برادر کوچکتر خود را تامین کند.

او نمی‌توانست مانند دیگر همسن و سالان خود به مدرسه روزانه برود یا فوتبال بازی کند چراکه روزها در صحافی دایی‌اش مشغول به کار بود و شب‌ها به مدرسه شبانه می‌رفت ولی این تیرگی‌ها سبب نشد که از روشنایی‌های هنر و زندگی غافل بماند.

در لا به لای کارهای چاپخانه، با شوقی وصف ناپذیر مجلات را ورق می‌زد. او عاشق ادبیات بود و این عشق به سینما هم کشیده شد و جذبه پرده نقره‌ای بدجوری چشمش را گرفت.

شاید هم «عمو خیام» باعث و بانی این علاقه‌مندی شد.

پورحسینی درباره این بخش از خاطراتش گفته است:

«من یک عمو به نام خیام داشتم که در بوفه سینما تابستانی «ری» کار می‌کرد. آن زمان که من هنوز به مدرسه نمی‌رفتم، عمو خیام من را با خود به سینما می‌برد. سینما ری یک سینمای تابستانی بود. از غروب که آفتاب می‌رفت و هوا تاریک می‌شد، کارش را شروع می‌کرد و تا آخر شب هم باز بود. وقتی با عمو خیام به سینما می‌رفتم، ساعت‌ها به پرده نقره‌ای خیره می‌شدم و بازی بازیگرهای هالیوود و بعضی از بازیگرهای سینمای ایران را می‌دیدم. آنها وقتی بچه بودم من را برای دیدن بعضی از تئاترها هم با خودشان می‌بردند. مثلا خاطرم هست یک تئاتر از آقای تفکری و تئاتر «بادبزن خانم ویندرمیر» به کارگردانی محمدعلی جعفری را در لاله‌زار دیدم. البته غیر از اینها گاهی خانم‌های خانه که می‌خواستند به سینما بروند من را هم به عنوان یک همراه با خودشان می‌بردند. شاید این حرکت به نوعی آنها را در برابر آزار و اذیت برخی افراد محافظت می‌کرد.»

او در ادامه از محیط مردانه سینما سخن گفته است:

«به هرحال آن زمان محیط سینما بیشتر مردانه بود. این فیلم دیدن‌ها در ناخودآگاه من تاثیر گذاشته بود و به نوعی جذب بازی و نمایش شده بودم. بعدا به واسطه کارم در چاپخانه به خواندن رمان کشش پیدا کردم و آثاری از نویسنده‌های مختلف خواندم. شاید بتوانم بگویم همین ادبیات من را به سمت کار هنری کشاند. می‌دانید آن زمان من در یک محیط بسته در کارگاه چاپ و صحافی کار می‌کردم که به نوعی برای من اسارت بود. به عنوان یک پسر نوجوان به جای آنکه با هم سن و سال‌هایم فوتبال بازی کنم از صبح وارد کارگاه می‌شدم و هیچ‌گونه تفریحی نداشتم. فقط کارگری می‌کردم. ولی همیشه می‌اندیشیدم که عاقبت من چه می‌شود؟ دلم می‌خواست به عنوان یک انسان که پا به این دنیا گذاشته است، در زمانه خودم تاثیر داشته باشم. دلم نمی‌خواست آدم بی‌فایده‌ای باشم. وقتی این هنرپیشه‌ها را روی پرده نقره‌ای می‌دیدم، یا آثار این بزرگان را می‌خواندم، دلم می‌خواست من هم هنری یاد بگیرم که بتوانم آن را با آدم‌ها شریک شوم و روی آنها تاثیر بگذارم. برای همین به سمت بازیگری رفتم.»

عمو خیام هفته‌ای یک یا دو بار او را به سینما می‌برد. پسرک غرق تصاویر می‌شد و تا فیلم بعدی، آدم‌های فیلم با او زندگی می‌کردند.

«در واقع در نوجوانی سینما برو شده بودم. خاطرم هست «چهارراه حوادث» کار ساموئل خاچیکیان را در سینما «رادیو سیتی» پایین‌تر از میدان ولیعصر امروزی دیدم که بعد از انقلاب به داروخانه تبدیل شد الان هم متاسفانه مخروبه‌ای بیشتر از آن باقی نمانده است. فیلم‌های هالیوودی مثل «غول» اثر استیونس یا «در بارانداز» اثر الیا کازان را آنجا دیدم. یک قراردادی با کمپانی‌های مربوطه بسته شده بود که هم زمان فیلم‌هایی که در خارج اکران می‌شد اینجا هم اکران می‌شد. کیفیت پخش فیلم‌ها هم خیلی خوب بود.»

تازه جوانی که عاشق سینما و تئاتر شده بود، سال ۱۳۳۹ یک آگهی در روزنامه دید و متوجه شد اداره هنرهای دراماتیک کلاس بازیگری برگزار می‌کند. ۱۹ ساله بود و پر از اشتیاق. پس به هر مشقتی بود برای ثبت نام اقدام کرد. آزمونی در کار نبود ولی شهریه مختصری می‌گرفتند. رکن‌الدین خسروی (کارگردان و مدرس تئاتر) کارهای ثبت‌نام او را انجام داد. خسروی در اداره هنرهای دراماتیک کارگردان بود اما گاهی برای کمک به دکتر  مهدی فروغ (مدیر این اداره)، کارهای دفتری مانند ثبت‌نام بچه‌ها را هم انجام می‌داد.

شروع کاری هنری او از همین جا بود. هنرجویان زیر نظر مستقیم حمید سمندریان آموزش می‌دیدند. او تازه از آلمان آمده بود و در اداره هنرهای دراماتیک برایش کلاس گذاشته بودند زیرا حس می‌کردند سمندریان تئاتر روز آلمان را به خوبی می‌شناسد و تحصیل کرده خارج است. آن زمان اکثر بازیگران، فارغ‌التحصیل هنرستان هنرپیشگی بودند، حالا که یک نفر از خارج آمده بود، برایشان جالب بود که ببینند از نوع بازیگری اروپا چه می‌داند.

پرویز پورحسینی حدود سال ۱۳۴۶ صحافی دایی خود را ترک کرد تا به استخدام اداره تئاتر دربیاید. او می‌خواست کارمند اداره تئاتر شود و درآمد ماهانه ثابتی داشته باشد. می‌خواست همه زمان مفید خود  را به تئاتر اختصاص بدهد. دیگر دوست نداشت انرژی‌اش را میان تئاتر و کار دیگری قسمت کند.

اما برخورد خانواده با این کشش چگونه بود؟ پورحسینی در پاسخ به این پرسش گفته است:

«از آنجا که من پسر بزرگ خانواده بودم و سرکار می‌رفتم و پول در می‌آوردم، به نوعی مستقل بودم. وقتی مساله را با آنها در میان گذاشتم به نوعی مخالفت کردند و گفتند این کار برای تو عاقبت ندارد. ولی من گفتم: «کارم را می‌کنم، زحمتم را می‌کشم، گاهی هم کلاس می‌روم». می‌دانید به نظر من خیلی آدم‌های خوبی بودند که با خواسته من مخالفت نکردند. البته دایی من آدم روشنی بود فقط وقتی می‌خواستم چاپخانه را ترک کنم خیلی سعی کرد من را آنجا نگه دارد.»

با حضور در این کلاس‌ها، علاقه او سمت و سوی دیگری گرفت و سال ۱۳۴۸ وارد دانشکده هنرهای زیبا شد. گرچه زندگی با او چندان مهربان نبود ولی بخت با او یار بود که در دوره طلایی دانشکده هنرهای زیبا دانشجوی تئاتر شد. پورحسینی که پیش از آن تجربه حضور روی صحنه را به دست آورده بود، در دوران دانشجویی، با کسانی همچون داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، رضا بابک، سوسن تسلیمی، بهرام شاه محمدلو، گلاب آدینه و …تجربه‌های ارزشمند دیگری به دست آورد.

بهرام بیضایی استاد این دانشجویان، در تدارک ساخت فیلم «چریکه تارا» بود که بهتر دید این فیلم را با بازی برخی از دانشجویانش بسازد و این اولین حضور پرویز پورحسینی و رضا بابک در برابر دوربین سینما بود. هرچند این فیلم هرگز نمایش عمومی درستی نداشت ولی بازیگران جوان آن در سال‌های بعد به واسطه تداوم فعالیت‌های خود، نام‌هایی ماندگار در سینمای ایران شدند.

پرویز پورحسینی در آخرین گفتگوهایش گفته بود که قصد دارد بعد از این بیشتر در سینما و تئاتر متمرکز بماند ولی کرونا، این ویروس نفرت‌انگیز، این فرصت را از او و ما گرفت. کسی چه می‌داند شاید او در جهانی دیگر بار دیگر با استادان و دوستانش همچون رکن‌الدین خسروی، حمید سمندریان، هماروستا، محمد علی کشاورز، پرویز فنی‌زاده، بیژن مفید، عباس نعلبندیان و … برای مردمان آن جهان، نقش‌آفرینی کند.

منبع: کتاب ماندگاران صحنه، پرویز پورحسینی، به کوشش منصور خلج، انتشارات نمایش.


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند