کارگردان

متولدین ۰۷ سپتامبر سینما ، تئاتر، ادبیات و موسیقی؛ الیا کازان

به گزارش ردکارپت فیلم:  الیا کازان (Elia Kazan) با نام کامل الیاس کازانوغلو (Elias Kazantzoglo) (۱۹۰۹–۲۰۰۳) کارگردان ، نویسنده و تهیه‌کننده آمریکایی-یونانی بود. وی همچنین مؤسس آموزشگاه اکتورز استودیو نیویورک است.

الیا کازان دو بار اسکار بهترین کارگردانی، چهار بار جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی و سه بار جایزه تونی را تصاحب کرده‌است. همچنین بارها نامزد و برنده جشنواره‌های جهانی نظیر جشنواره فیلم کن و جشنواره فیلم ونیز نیز شده‌است. کازان یک تندیس اسکار نیز برای یک عمر دستاورد هنری دریافت کرده‌است. الیا کازان در ۲۸ سپتامبر سال ۲۰۰۳ در ۹۴ سالگی درگذشت.

آغاز زندگی

الیا کازان، با نام اصلی الیا کازان اغلو، از کارگردانان مهم سینما و همچنین تئاتر، در سال ۱۹۰۹ از پدر و مادری یونانی در شهر کنستانتینوپل ﴿استانبول امروزی﴾ به دنیا آمد.

در سن ۴ سالگی با والدینش به آمریکا مهاجرت کرد و در نیویورک مقیم شد. پدرش تاجر فرش بود. کازان پس از پایان تحصیلات متوسطه به کالج ویلیامز، در دانشگاه ییل رفت و به تحصیل رشته درام‌نویسی پرداخت و پس از فارغ‌التحصیلی در دهه ۱۹۳۰ به کار با یک گروه تئاتر پرداخت.

کازان نخستین نمایشنامه اش را در ۱۹۳۵ روی صحنه برد و در دهه ۱۹۴۰ به عنوان یکی از مستعدترین کارگردانان تئاترهای برادوی شهرت یافت. از معروف‌ترین نمایشنامه‌های او می‌توان به پوست دندان‌های ما ﴿۱۹۴۲﴾، تمام پسران من ﴿۱۹۴۷﴾ و چای و سمپاتی ﴿۱۹۵۳﴾ اشاره کرد.

دوره حرفه‌ای

از شاخصه‌های بارز فیلم‌سازی الیا کازان، همکاری او با نویسندگان نام‌دار دنیای ادبیات در نگارش فیلم‌نامه بود. وی سابقه همکاری با نویسندگانی چون «تنسی ویلیامز»، «هارولد پینتر»، «جان استاین‌بک» و «آرتور میلر» را داشته‌است.

سینمای الیا کازان معنایش را از شخصیت‌هایش می‌گرفت، نشان دادن آدمی روی مرز پر مخاطره خیر و شر مهم‌ترین دغدغه وی در فیلم‌هایش بود و کازان با خلق چنین موقعیتی فضای دراماتیک خاص خود را شکل می‌داد. فیلم‌های وی بازتابی از اجتماع و شرایطی بود که در آن زندگی می‌کرد و در یک‌کلام دنیای کازان روایت داستان‌هایی انسانی است که در آن‌ها عوامل متناقض و حل نشده زندگی وجود دارد.

کازان کار خود به عنوان یک فیلم‌ساز را با فیلم‌های مستند آغاز کرد: اهالی کامبرلندز در ۱۹۳۷ و به تو بستگی دارد در ۱۹۴۱ از آن جمله‌اند.

نخستین فیلم بلند داستانی کازان، درختی در بروکلین می‌روید (۱۹۴۵) نام داشت. این فیلم برگرفته از رمانی به همین نام اثر بتی اسمیت بود. درختی در بروکلین می‌روید، در بارهٔ یک خانوادهٔ بروکلینی در سال‌های آغاز قرن بیستم بود که الیا کازان مایه‌های دراماتیک آن را بیشتر کرد. فیلم برای هنرپیشهٔ مرد نقش اولش، جیمز دون یک اسکار و برای کازان، امنیتی ۹ ساله برای کار در کمپانی فوکس به ارمغان آورد.

در سال ۱۹۴۷ الیا کازان در تأسیس مؤسسه اکتورز استودیو، یکی از مهم‌ترین کلاس‌های بازیگری در آن زمان که شیوه بازیگری متدی را آموزش و رواج می‌داد، مشارکت کرد و بعدها از همین بازیگران آموزش دیده برای بازی در فیلم‌هایش استفاده کرد از جمله مارلون براندو، جیمز دین و….

کازان در این سال‌ها بیشتر به خاطر کارگردانی قدرتمند و واقع گرای نمایشنامه‌های تنسی ویلیامز مانند اتوبوسی به نام هوس ﴿۱۹۴۷) و آرتور میلر مانند مرگ دستفروش ﴿۱۹۴۸﴾ مورد تحسین قرار گرفت. در ۱۹۴۷ کازان با ساخت سه فیلم به موفقیت‌هایش افزود و خود را بیش از پیش به عنوان چهره‌ای سینمایی معرفی کرد: دریای علف‌ها (بر اساس رمانی از کنراد ریشتر)، بومرنگ و توافق یک جنتلمن.

توافقهای شفاهی نخستین اسکار کارگردانی را برای کازان به همراه داشت. در این فیلم گریگوری پک در نقش یک خبرنگار اصول‌گرا ظاهر شده بود که داستانی با مضامین ضد نژادپرستانه می‌نویسد و همین داستان ماجراهایی را برای او به همراه دارد. کازان در فیلم بعدی اش، پینکی (۱۹۴۹) هم به مسائل سیاه پوستان در آمریکا می‌پردازد. پینکی دربارهٔ بحران هویت یک دختر سیاه‌پوست است، رنگ پوست این دختر چنان روشن است که به راحتی می‌تواند با سفیدپوستان اشتباه گرفته شود. کازان در سال ۱۹۵۰، وحشت در خیابان‌ها را ساخت که تریلری بود تماماً فیلمبرداری شده در خیابان‌های نیواورلئان.

الیا کازان و مارلون براندو

در سال ۱۹۵۱، کازان تصمیم گرفت نمایش‌نامه معروف تنسی ویلیامز، اتوبوسی به نام هوس را که خود بارها با موفقیت به روی صحنه برده بود جلوی دوربین ببرد. کازان برای ساخت این فیلم به سراغ مارلون براندو رفت تا نقش استنلی کوالسکی را برایش بازی کند. براندو پیش از این در تئاتر این نقش را به روی صحنه برده بود و با بازی درخشانش، بر گرفته از شیوه متدی، انقلابی در عرصه بازیگری ایجاد کرده بود. اتوبوسی به نام هوس تیم بازیگری بسیار خوبی داشت و مارلون براندو (در نقش استنلی کوالسکی)، ویوین لی (در نقش بلانش) کیم هانتر (در نقش استلا) و کارل مالدن (در نقش خواستگار بلانش) فوق‌العاده ظاهر شدند. کازان با استفاده از بازیگران توانایی که در اختیار داشت به خوبی توانست فضای سرد، غم بار و وهم‌آلود نمایش‌نامه ویلیامز را به تصویر بکشد و اثری خلق کند که بعد از سال‌ها هنوز جذاب، تأثیرگذار و منقلب‌کننده است.

در سال ۱۹۵۲ کازان در برابر کمیته فعالیت‌های ضد آمریکایی مک کارتی حاضر شد و به عضویت سابق خود در حزب کمونیست آمریکا اقرار کرد. کازان در این کمیته رفقای کمونیست سینمایی اش را به کمیته مک‌کارتی لو داده و نام آن‌ها را به لیست سیاه افزود. این عمل کازان در حق دوستان و لطمه‌ای که مک کارتیسم به استناد گفته‌های او به بسیاری از اعضای جامعه سینمایی آن زمان آمریکا زد، لکه سیاهی در کارنامه و زندگی او شد، هر چند که بسیاری معتقدند این عمل او در آینده کاری اش بسیار تأثیر مثبت داشت اما باید به این نکته توجه داشت که در موقعیتی که کازان در آن گیر افتاده بود تنها دو راه وجود داشت یکی راهی که انتخاب کرد و دیگری سکوت که این دومی نابودی محض کاری و سینمایی او را به همراه داشت چون در اوج خلاقیت دیگر نمی‌توانست به کار در هیچ استودیویی امیدوار باشد.

در سال ۱۹۵۲ کازان فیلم زنده باد زاپاتا را ساخت. این فیلم بر اساس داستان جان اشتاین بک ساخته شد. در این فیلم براندو در نقش زاپاتا ظاهر شد. در اوج دوران مک‌کارتی کازان این فیلم را با وجود آنکه مبارزات به حق قهرمانی انقلابی را در برابر نظام حاکم نشان می‌داد، فیلمی ضد کمونیستی معرفی کرد.

مردی روی طناب بند بازی (۱۹۵۳)، فیلم بعدی کازان بود، فیلمی هیجان انگیز و ضد کمونیستی دو آتشه که ماجرایش در چکسلواکی بعد از جنگ می‌گذرد، و در آن یک گروه سیرک می‌خواهند از پشت پرده آهنین (اصطلاحی برای مرزهای شوروی سابق) بگریزند.

فیلم بعدی کازان که یکی از مهم‌ترین و بهترین فیلم‌هایش است، در بارانداز (۱۹۵۴) نام دارد که آن را بر اساس داستانی از باد شولبرگ ساخت. در این فیلم براندو نقش محوری را بر عهده دارد. کازان در این فیلم، یک باج خور اتحادیه کارگری را همچون استعاره‌ای از جاسوسان کمونیست‌ها نشان داد و آشکارا جاسوسی کردن برای صاحب کار را امری اخلاقی جلوه داد. این فیلم ۸ جایزه اسکار را برد، از جمله اسکار بهترین کارگردانی و همچنین موفقیت تجاری بسیاری به همراه داشت.

دلایل پایان همکاری موفق الیا کازان و مارلون براندو

آخرین همکاری کازان و براندو در فیلم ستایش شده «در بارانداز» (۱۹۵۴) بود. پانزده سال بعد، کازان در صدد بود تا فیلمی بر اساس نوول پرفروش خود، «سازش»، بسازد. او دوباره به براندو فکر می‌کرد.

این نقش بر اساس زندگی واقعی خود کازان بود. در واقع کازان از براندو می‌خواست تا در این فیلم، خودِ او باشد. البته کارگردان پرآوازه هم نگرانی‌های خود را داشت. دوران، دوران افول براندو بود. فیلم‌هایش دیگر در گیشه خریداری نداشتند. بازیگر طلایی دهه قبل اضافه وزن پیدا کرده بود و بی‌تفاوتی اش نسبت به پروژه‌های سینمایی روز به روز بیشتر می‌شد.

فیلم‌های دهه ۶۰ او بازتاب دهنده بازیگری بودند که از خودش در مقام بازیگر وحشت داشت. بازیگری که در فیلم‌های متوسط الحال آمریکایی ظاهر می‌شد. فیلم‌هایی با مضامین پول و فساد، دروغ و تقلب. او دیگر آن بازیگر پرخواهان دهه قبل نبود.

در هر صورت کازان فیلم‌نامه را برایش فرستاد. شاید براندو به این فیلم‌نامه علاقه‌مند بود، شاید هم نه؛ معلوم نبود. کازان را مدتی در تعلیق نگاه داشت. بالاخره هم از کارگردان دعوت کرد تا به ملاقاتش بیاید. قرارشان در خانه براندو بود.

۴ آوریل ۱۹۶۸ همان روزی که مارتین لوترکینگ به قتل رسید کازان به خانه براندو رفت. براندو بیرون از خانه منتظر بود و کازان را با غم و اندوه ناشی از ترور رهبر جنبش سیاه‌پوستان آمریکا در آغوش گرفت. تمام ایالات متحده غرق در عزا و ماتم بود.

ملاقات‌شان منحصر به همان ورودی خانه شد و نه داخل آن. کازان بعدها نوشت: «او آنقدر مشتاق و متقاعدکننده بود که در ابتدا متوجه نشدم. آرام مرا به سوی اتومبیلم برگرداند. در را برایم باز کرد و کمک کرد تا سوار اتومبیل شوم.»

کازان که در اتومبیل قرار گرفت، براندو گفت نمی‌تواند این نقش را بازی کند. کازان هم رفت و همان‌طور که همگی می‌دانیم، این دو بعد از آن روز هیچگاه همدیگر را ندیدند. نقش به کرک داگلاس رسید و کازان اذعان داشت: «من او را فوق‌العاده باهوش و بی‌نهایت مشتاق یافتم. کرک مایه آسودگی خاطر هر کارگردانی است».

ارتباط حیاتی در زندگی خلاقانه براندو تمام شد. نفرتی متقابل در دو طرف شکل گرفت. براندو می‌تواند فکر کند که کازان او را ترک کرده و کازان هم می‌تواند این باور را داشته باشد که وجود او (به عنوان کارگردان) برای براندو (در مقام بازیگر) ضروری بوده‌است. جایی برای احساسات‌گرایی یا قدردانی وجود نداشت. حتی در سال ۱۹۹۹ و زمانی که کازان اسکاری افتخاری از آکادمی علوم و هنرهای سینمایی دریافت کرد، براندویی در شب مراسم حضور نداشت. هیچ تجدید دیداری صورت نگرفت. هیچ.

در سال ۱۹۵۵، کازان به سراغ رمان دیگری از جان استاین‌بک به نام شرق بهشت رفت، رمانی پیرامون عشق، احساسات و عصیان نسل جدید آمریکا که نمی‌توانند در متن خانواده‌هایشان خود را جای دهند. در این فیلم جیمز دین در نقش پسر احساساتی و سرکش فیلم ظاهر شد. جیمز دین چهره جذاب و زیبایی داشت و در آن زمان به بت جوانان آمریکا بدل شده بود، اما کازان خود از سپردن این نقش به او ناراضی بود زیرا چهره او بیش از حد جذاب بود و در نقش این پسر جای نمی‌گرفت. به نوعی می‌توان شرق بهشت را یک فیلم اجتماعی نیز نامید زیرا این فیلم تا حدی بیانگر اوضاع اجتماعی جامعهٔ آمریکا در هنگامهٔ جنگ جهانی دوم و اعزام نیروهای آمریکایی به نبرد است. سادگی آدم‌ها به پارامتری تعیین‌کننده در این فیلم تعیین شده‌است که به جذاب بودنش کمک می‌کند.

در این زمان کازان کمپانی فیلم‌سازی‌اش به نام نیوتاون پروداکشن را تأسیس کرد و توانست فیلم‌های بعدی اش را در آن بسازد، از جمله: فیلم عروسک بچه (۱۹۵۶)، فیلم نامتعارفی که از دو نمایش‌نامه تک پرده‌ای از تنسی ویلیامز اقتباس شده بود. ایلای والاک که از دیگر هنر آموختگان اکتورز استودیو بود در این فیلم به ایفای نقش پرداخت. سیمایی در میان جمع (۱۹۵۷) بر اساس داستان کوتاهی از باد شولبرگ دربارهٔ فرصت طلبی و سوءاستفاده از شهرت توسط یک شخصیت معروف تلویزیونی. رودخانه وحشی (۱۹۶۰) که به صاحبان قدرت در دره‌های منطقهٔ تنسی می‌پرداخت که سعی داشتند با جاری کردن سیل در منطقه، سدی در آنجا بسازند.

شکوه علفزار

شکوه علفزار (۱۹۶۱)، اقتباسی از نمایش‌نامه ویلیام اینگ، دربارهٔ آسیب‌های اجتماعی و نوع زندگی منحرف جوانان که به شیوه زندگی آمریکایی بازمی‌گردد که این آخری موفقیت تجاری بسیاری به دست آورد. شکوه علفزار داستان دو زوج را روایت می‌کند که دیوانه وار همدیگر را دوست دارند. فیلم با سکانس نسبتاً طولانی‌ای از بوسهٔ عشاق آغاز می‌شود و مادر که با ورود دخترش به خانه و فهمیدن شکل رابطه‌اش با پسر، نگران از احتمال حامله شدن او را دارد. در ادامه متوجه چنین حساسیتی در خانواده پسرک نیز می‌شویم. دو خانواده در حالیکه از بسیاری از لحاظ بسیار روشنفکر و خوش‌رفتار هستند، اما از طرفی بسیار نگران نزدیکی جنسی آن‌ها هستند و مدام به آن‌ها اخطار می‌دهند. در ادامه رابطه عاشقانه این زوج به مرحله‌ای می‌رسد که دیگر نمی‌توانند خود را با بوسه ارضاء کنند و جز عشقبازی به چیزی راضی نمی‌شوند.

هرچند این دو نفر به شدت یکدیگر را دوست دارند و لذا خوابیدن باهم را مصداق گناه یا عمل ناشایست نمی‌دانند، منتها خانواده آن‌ها می‌خواهند به نوعی به آن‌ها بفهمانند که اگر مرتکب به چنین کاری شوند، گناه‌کارند. این است که پسرک که دیگر نمی‌تواند خود را کنترل کند، سعی می‌کند تا پیدا کردن راهی برای این مشکل دختر را نبیند. از طرفی پدرش که مصداق‌های خاص خود را برای زندگی موفق دارد اصرار می‌کند که پسر باید برای پیشرفت ادامه تحصیل دهد.

اینجاست که نیروی عشق آن‌ها به جای اینکه با گذراندن یک شب ساده به نیرویی زیبا و قدرتمند تبدیل شود، منحرف شده و هر دو را به سمت هرزگی و دیوانگی می‌کشاند. دختر خودکشی می‌کند، خود را تسلیم مردان دیگر کرده و در آخر دیوانه می‌شود. پسر نیز با چالش روحی بزرگی مواجه شده و از ادامه تحصیل نیز بازمی‌ماند. اینگ به خاطر نگارش فیلم‌نامه شکوه علفزار برنده جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه اصلی و ناتالی وود برای بازی در این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد.

آخرین کارهای الیا کازان

در این سال‌ها کازان تئاتر را رها نکرده بود و هر چند وقت نمایش نامه‌ای را بر صحنه می‌برد. همچنین کازان به نوشتن رمان هم روی آورد و حتی در فیلم‌های بعدی اش از نوشته‌های خودش استفاده کرد مانند، آمریکا، آمریکا (۱۹۶۳) که سرگذشت یک مهاجر یونانی جوان را نقل می‌کرد و سازش (۱۹۶۹).

در دهه هفتاد کازان دو فیلم ساخت: فیلم ملاقات کنندگان (۱۹۷۲) دربارهٔ دو سرباز سابق ویتنام است که به خانهٔ سرباز همرزم دیگرشان حمله می‌کنند و آخرین قارون (۱۹۷۶) دربارهٔ هالیوود دهه ۱۹۳۰ که بر اساس رمان اف. اسکات فیتزجرالد ساخته شد. در این فیلم رابرت دنیرو نقش تهیه‌کننده فیلمی که شخصیتش براساس ایروینگ تالبرگ معروف پرداخت شده بود، را بازی می‌کرد. هر دو فیلم اخیر با نقدهای متفاوتی مواجه شدند. بازدیدکنندگان یک شکست مطلق تلقی شد، و نشریه نیویورکر دربارهٔ آخرین ثروتمند نوشت:

‹‹چنان سست و بی‌رمق است که گویی فیلمی خون‌آشامی بعد از رفتن خون‌آشامان است. ››

کازان پس از این بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن و انتشار رمان‌های دیگر خود کرد از جمله زندگی‌نامه خودش را نوشت.

مک کارتیسم، الیا کازان و واکنش‌ها به خائن نامیدن او

الیا کازان کارگردان بزرگ و مهمی بود اما همواره واکنش اهالی سینما بخاطر ماجرای سال ۱۹۵۲ نسبت به او متفاوت بوده‌است. برخی او را بخشیدند و برخی هرگز به او روی خوش نشان ندادند و این باعث شد نام او در لیست سیاه هالیوود قرار بگیرد.

در سال ۱۹۹۹ زمانی که می‌خواستند اسکار دستاورد عمر را به کازان بدهند، تظاهراتی بیرون ازمحل مراسم اهدای جایزه به یک خائن در جریان بود و وقتی کازان وارد شد افراد کمی به احترام او برخاستند.

او وقتی بعد از قضیه مک‌کارتی، «زنده باد زاپاتا» را ساخت، راستی‌ها متهمش کردند که هنوز در دل خود کمونیست باقی‌مانده و در جبهه مقابل او را با این فیلم ضدانقلاب خواندند. «هاوارد هیوز» میلیاردر معروف آمریکایی (مؤسس استودیوR.K.O) بعد از «زنده باد زاپاتا» گفت: «کازان از یک راهزن یک بابانوئل ساخته …» و کازان در جوابش گفت: «آقای میلیاردر، آیا راهزن‌تر از خودتان کسی را می‌شناسید؟» ساموئل فولر فیلمساز نیز در انتقاد از «زنده باد زاپاتا» نوشت: «آقای کازان شما از یک ایدئالیست یک آدمکش ساخته‌اید» و کازان این بار جواب داد: «آقای فولر شما به من یاد دهید که ایدئالیسم چیست و ایدئالیست کیست؟»

نقل قول‌ها دربارهٔ کازان

مارلون براندو دربارهٔ او گفته‌است:

«کازان بهترین کارگردانی است برای بازیگران که می‌توانید بیابید. چون خودش بازیگر بوده، البته بازیگری به‌خصوص. او چیزهایی را درک می‌کند که کارگردانان دیگر نمی‌توانند. او به شما الهام می‌بخشد . . . کازان چیزهای بسیاری برای بازیگران به ارمغان آورده‌است، او شما را دعوت به بحث و مجادله با خود می‌کند. او از معدود کارگردانان خلاق و فهیمی است که در می‌یابد بازیگر دارد به کدام سو می‌رود. او به شما اجازه می‌دهد تا صحنه را به شکلی که می‌خواهید بازی کنید .»

گزیده جوایز و افتخارات

فیلم‌های کازان مجموعاً ۲۲ اسکار را به خود اختصاص داده و در ۶۲ مورد کاندید اسکار شدند که از این مجموع ۲ اسکار بخاطر کارگردانی به خود کازان تعلق گرفت.
برنده جایزه اسکار بهترین کارگردانی برای فیلم‌های توافق مردان در سال ۱۹۴۸ و در بارانداز در سال ۱۹۵۵. • برنده جایزه گلدن گلاب در رشته بهترین کارگردانی برای فیلم در بارانداز در سال ۱۹۵۵ و برنده گلدن‌گلاب بهترین فیلم برای فیلم‌های توافق مردان در سال ۱۹۴۸، در بارانداز در سال ۱۹۵۵، عروسک بچه در سال ۱۹۵۷ و آمریکا، آمریکا در سال ۱۹۶۴. • برنده نخل طلای کن در رشته بهترین فیلم دراماتیک برای فیلم شرق بهشت در سال ۱۹۵۵. •

فیلم‌شناسی

  • نهالی در بروکلین می‌روید (۱۹۴۵)
  • دریای علف (۱۹۴۶)
  • بومرنگ! (۱۹۴۷)
  • قرارداد شرافتمندانه (۱۹۴۷)
  • پینکی (۱۹۴۹)
  • وحشت در خیابان‌ها (۱۹۵۰)
  • اتوبوسی به نام هوس (۱۹۵۱)
  • زنده باد زاپاتا (۱۹۵۲)
  • فرار به‌سوی آزادی (مردی روی بند، ۱۹۵۳)
  • در بارانداز (۱۹۵۴)
  • شرق بهشت (۱۹۵۵)
  • عروسک بچه (۱۶۵۹)
  • چهره‌ای در جمعیت (۱۹۵۷)
  • رود وحشی (۱۹۶۰)
  • شکوه علفزار (۱۹۶۱)
  • آمریکا، آمریکا (۱۹۶۳)
  • سازش (۱۹۶۹)
  • ملاقاتی‌ها (ملاقات‌کننده‌ها، ۱۹۷۲)
  • آخرین نواب (۱۹۷۶)

جوایز

گلدن گلوب

  • برنده بهترین کارگردانی -۱۹۴۷

 


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند