به گزارش ردکارپت فیلم: اعتماد نوشت: در آستانه ۸۲ سالگی بازیگر دوستداشتنی، فرامرز قریبیان و نقشهای خاطرهانگیزش، نگاهی به کارنامه پر و پیمانِ ۵۲ساله او، نقشها و تیپهای متنوعی را به یادمان میآورد. نقشآفرینیهایی که با حضور او جان گرفتهاند. از روستایی معترض فیلمهای خاک، غزل، پرونده، ریشه در خون، گردباد و خروج گرفته تا قهرمان فیلمهای سناتور، کانیمانگا، طعمه، بندر مهآلود، مروارید سیاه و گناهکاران و نیز نقشهای متفاوتی در گوزنها، سایههای بلند باد، ترن، ردپای گرگ، مرد بارانی، رقص در غبار، آلزایمر و شهر زیبا.
در همه این فیلمها میتوان چشمهایی را دید که درعین جدیت و صلابت، بازتابی از احساسات و حیایی شرقی دارند که به سرعت میتواند به اشک بنشیند. حضوری دلچسب که متاسفانه در نیمی از فیلمهای پروندهاش با فیلمنامههایی کلیشهای و بیظرافت و حضور کارگردانانی که قدرِ یک بازیگر شش دانگ را نمیدانند و تمام لحظات موثر فیلم را هدر میدهند حسرتی میآفریند که البته خودش با دلایلی چون حضور مستمر یک بازیگر حرفهای و البته اقتضائات مالی توجیهش میکند. به یاد دارم در اواخر دهه شصت که به دلیل شکایت تهیهکننده مرگ پلنگ مدتی ممنوعالکار شده بود، در گفتوگویی کوتاه از وضع نامناسب مالی خود گفته بود و اینکه از گرفتاری اجارهخانه به ستوه آمده است. هر چند کمتر کسی را گریز از غم نان است (خصوصا در وانفسای کنونی) ولی با گذشت زمان فقط آثار یک هنرمند به جا میماند که طبیعتا برآیند آنها موقعیت و عیار کار هر کس را تعیین میکند. البته قریبیان بازیگر خوششانسی بوده که شروع و چند فیلم قبل و بعد از انقلابش با دوست قدیمیاش، مسعود کیمیایی، رقم خورد که به تمام ویژگیهای شخصیتی او اشراف داشت و توانست در آثاری متفاوت چون خاک، گوزنها و غزل (که هوایی تازه در سینمای دهه پنجاه بود) قدرت بازیاش را به نمایش بگذارد و زمینهای شد تا در مقاطعی دیگر فرصت همکاری با کارگردانانی چون فرمانآرا، الوند، قویدل، داودی، فرهادی و حاتمیکیا را بیابد و به مدد مهارت آنها ارزشهای کارش دیده شود. حدود یک دهه پیش در نمایش جشنوارهای گناهکاران چهارمین و بهترین ساختهاش تاکنون، میشد از چهره و بیان پرانرژیاش، ذوق و احساسش را نسبت به سینمای مورد علاقهاش حس کرد و وقتی که در نشست خبری خروج در جشنواره چند سال پیشِ فجر دلخوری و کنارهگیریاش از سینمای رایج را اعلام میکرد، دلم نمیخواست که حرفهایش را به عنوان پایان دوران قهرمان خاطرههایم باور کنم و آن را به عنوان اعتراضی به شرایط موجود (همچون نقشهایش) میدیدم. در فضای کرونازده و سیاستزده این روزها نیز بعید به نظر میرسد فضای مطلوبی برای کارگردانان و بازیگران استخوانخُردکردهای همچون قریبیان فراهم شود. پس به تأسی از دیالوگ خودش (رضا) در فیلم ردپای گرگ «اما حیف که آدم خیال میکنه که همش همینجوری میمونه…» و اینکه: «فقط عکسه که میمونه».
برای گرامیداشت او و هنرش فلاشبکی به فیلمهایش در دوره یازدهم جشنواره فجر (فیلمهای تولیدشده در ۷۱ و اکران شده در۷۲) میزنیم که از جهاتی یک دوره ویژه در فعالیتش به حساب میآید. از یک سو با ۴ فیلم پرکارترین بازیگر جشنواره بود و با کاندیدا شدن برای دو نقش، جایزه بهترین بازیگر را هم گرفت و از سوی دیگر فیلمهای این دورهاش را میتوان به عنوان نمونهای از فیلمهای با گرایشهای مختلف کارنامهاش دانست: «ردپای گرگ کاملترین همکاریاش با سینمای متفاوت، بندر مهآلود و طعمه از بهترین آثارش در سینمای پلیسی و گریز نمونهای از فیلمهای اکشن تجاری که به قصد فروش ساخته میشدند. ردپای گرگ قطعا یکی از نوستالژیکترین و جاندارترین خاطراتمان از نقشآفرینیهای او در سینماست. خبرِ تولید این فیلم و همکاری دوباره کیمیایی و قریبیان ۱۵ سال پس از فیلم غزل کنجکاویبرانگیز بود و اینکه هدایتفیلم که آن سالها دوران طلایی فعالیتش را میگذراند قرار بود تهیهکننده فیلم باشد. اولین گزارش پر و پیمان را جواد طوسی در ویژهنامه نوروز ۷۰ مجله فیلم از پشت صحنه فیلم منتشر کرد که در چند صفحه شرحی مبسوط از فیلمبرداری چند سکانس کلیدی فیلم را بیان کرده بود که البته همراه چند عکس جذاب سیاه و سفید از پشت صحنه نیز بود. فیلم برای نمایش در جشنواره یازدهم (بهمن ۷۱) آماده شد و از نیمه جشنواره چند نمایش داشت که طبق سنت آن سالها در جشنواره میشد نسخه کامل فیلمها را دید بدون اعمال نظر ممیزان و مدیران ریز و درشت. عکس زیبای عزیز ساعتی از قریبیان در فیلم که با اورکتی بلند و کلاه بره در خیابان انقلاب درحال راه رفتن بود روی جلد نخستین شماره دنیای تصویر و عکس دیگری که قریبیان با چهره و دستی خونین به دیواری تکیه کرده روی جلد هفتهنامه سینما، اولین عکسهای رنگی بود که از فیلم منتشر شد که ضیافتی بود. سکانس افتتاحیه فیلم (همچون اغلب آثار کیمیایی) را میتوان یکی از بهترین شروعهای سینمای ایران دانست. شرح گرفتن عکسی یادگاری در فضای برفی، کافهای در دربند بهانهای است برای آشنایی با شخصیتهای اصلی فیلم. رضا (با بازی قریبیان) میخواهد با مرادش صادق خان، با دوستش ناصر، با عشقش طلعت و صاحب کافه آقا تهرانی عکسی به یادگار بگیرد. بازی با انرژی و بیان سریع او همراه با دیالوگهای خوش آهنگ و بهیادماندنی جلوهای دوچندان مییابد: آقا تهرانی بیاد تو عکس عکس بره سینه دیوار، دیگه اون دیوار نمیریزه… در بخش کوتاه اول فیلم که جوانی رضا را میبینیم این جنس بازی قریبیان همراه با مو وسیبیلهای بلند و سیاه و پالتو و کلاه شاپو و سیگار تکمیل میشود. عکس گرفته شده اول فیلم تبدیل به ترجیعبند فیلم میشود و در زندان هم تنها مونس رضا اینبار ساکت میشود. ترکیبی از احساس عشق و خیانت و معرفت در بازی. سکانس بسیار موثر بعدی فیلم نمایش گذشت زمان است که با حرکت هوشمندانه دوربینِ کلاری از روی تقویم شروع و با رسیدن به چهره ناواضح میانسال رضا میرسد که به تدریج وضوح مییابد. رضایی آرام با موهایی جوگندمی و عینکی بر چشم که ردگذر زمان بر آن دیده میشود و بازی قریبیان که برخلاف بخش اول فیلم با طمأنینه در سکوت و فکر میگذرد.
او در حالی که نامه دوست و مرادش صادق خان را میخواند (نامه با صدای منوچهر حامدی در موثرترین حضور سینماییاش) کفشهای دو رنگش را میپوشد، چمدان قدیمیاش را برمیدارد و از محلات و گورستانی قدیمی میگذرد که پس از ۲۰ سال برای کمک به مرادش به تهران بیاید. نحوه راه رفتنهای قریبیان در چند بخش فیلم به نوعی بازتابنده روحیات اوست. با ورود به تهران در محیط ترمینال و شهرخشنونت بین آدمها و محیط خود را به رخ میکشد و رضا با محیطی جدید روبرو میشود. تنها جایی که برایش همان آرامش سابق را تداعی میکند، کافه دربند آقا تهرانی است. قریبیان در بازی درخشانی همه حسرتهایش را با نگاهی بغضآلود نشان میدهد و روبروی آقا تهرانی میگوید: زندان واسه آدم وقار نمیذاره ولی من با وقار رفتم کسی رو نفروختم باوقار هم آمدم بیرون. او برای بازگرداندن دختر صادق خان بعد سالها دوباره به چاقو متوسل میشود و زخم میخورد. او مسیری را افتان و خیزان طی میکند و در نهایت پس از درگیری در اصطبل با اسب به خیابان میآید. نحوه نشستن و اسبسواری و سکندری خوردن قریبیان در خیابان انقلاب و میدان فردوسی بسیار هماهنگ با حس و حال فیلم و یادآور وسترنهایی است که عاشقانههای سینمای جوانی او را در سالنهای سینما رقم زده بودند. فیلم موفق میشود همه جنبههای بازیگری قریبیان را به بهترین وجه به نمایش بگذارد. هر چند او برای این فیلم هم کاندیدا شده بود ولی ظاهرا زندهیاد عزتالله انتظامی (که از داوران آن سال بود) بازی او در «بندر مهآلود» که یادآور فیلمهای کلاسیک پلیسی بود را بیشتر پسندیده بود و سیمرغ برای آن فیلم نصیب قریبیان شد.
بندر مهآلود روایت پلیسی تنها بود که در جریان پیگیری پرونده قتل یک جنوبی در بندری شمالی مجبور میشود با حمایت از تراب (تجدد) پدرزن سابقش که مظنون به قتل است ردپایی از قاتل پیدا کند. طراحی چهره و لباس خاص قریبیان و بازی و آمادگی بدنی او در کنار فضاسازی، فیلمنامه و کارگردانی موفق زندهیاد قویدل فیلم را در رده معدود فیلمهای پلیسی خوشساخت ایران قرار میداد. همکاری قبلی او با قویدل در فیلم موفق «ترن» (۶۶) نیز برای او سیمرغ جشنواره ششم را به ارمغان آورده بود. «طعمه» دیگر فیلم پلیسی قریبیان در آن سال که فرامرز صدیقی (بازیگر موفق دندان مار و دلشدگان) کارگردانی کرده بود به واسطه تم رفاقتی که بین پلیس فیلم و معلم سابقش که درگیر اعتیاد شده و تاثیرپذیری فیلم از آثار کیمیایی، رنگ وبوی متفاوتی نسبت به فیلمهای حادثهای رایج داشت و بده بستانهای بازی قریبیان و اسلامی در فیلم خوب درآمده بود.
چهارمین فیلم قریبیان در آن سال هم فیلم تجاری- اکشن گریز (زندهیاد ناصرمهدیپور) بود که در روال آثار تجاری آن سالها بود که اتکایشان بر ورزیدگی جسمی بازیگر در صحنههای مهیج و جاذبه تیپ سینماییاش بود تا ساختارِ درست سینمایی فیلم. هر چند به دلیل قانون ارشاد در استفاده از صدای خود بازیگران اصلی در چهار فیلم ذکرشده صدای قریبیان همراه نقشهایش شنیده میشود اما در پایان اشارهای کنیم به دو بزرگ تازه از دست رفته دوبله که بسیاری از نقشهای قریبیان را با صدای آنها به خاطر میآوریم. در اغلب فیلمهای اولیه او چون خاک، غزل، پرونده، ریشه در خون، آوار، گمشده، گردباد، مرگ پلنگ، صدای جلال مقامی و در بیشتر نقشهای پلیسی-اکشن او نظیر سفیر، پایگاه جهنمی، سناتور، ترن، دلار، مروارید سیاه صدای با ابهت منوچهر اسماعیلی مکمل شخصیت قهرمانی اوست.
بدون دیدگاه