به گزارش ردکارپت فیلم: ساتیار امامی کارگردان مستند «رویای بچههای آشور» بیان کرد که این مستند شرح وضعیت اهالی آشوراده است که رفته رفته از این منطقه بیرون رانده شدند.
اگر اهل سفر باشید احتمالاً آشوراده را با جاذبههای طبیعیاش مانند اسبها و فلامینگوهایش میشناسید. آشوراده تنها جزیره ایرانی در دریای خزر است که در مرکز شبه جزیره میانکاله بندر ترکمن قرار داد اما با یک تفاوت اساسی با تمام تصورات رایج درباره جزیرهها.
آشوراده حالا سالهاست که خالی از سکنه است. جزیرهای که گرچه در زمانهای دور مردمانی را به خود دیده بود اما بعد از به زیر آب رفتن اراضیاش، دولتهای وقت ساکنانش را رفته رفته بیرون رانند. به طوری که حالا مطالبه فرزندان همان منطقه این است که بتوانند به خانههای پدریشان در آشوراده بازگردند، مطالبهای که البته در تمام این سالها تنها یک پاسخ را به همراه داشته است؛ «اجازه ورود به منطقه محافظت شده را ندارید»
ساتیار امامی که پیشتر و بیشتر از هرچیزی به قابهای عکاسیاش شهره است این بار با دوربین مستندسازی به میان همین افراد رفته است، به میان زنان و مردانی که هرچند هرکدام در گوشهای دیگر زندگی میکنند اما هر سال در عاشورا فرصت و اجازه دورهمی در آشوراده را پیدا میکنند.
این عکاس و کارگردان حالا پروسه تولید «رویای بچههای آشور» به پایان رسانده است که به همین بهانه گفتگویی با او داشتیم.
مشروح این گفتگو را در زیر بخوانید:
* اولین نکتهای که در مستند «رویای بچههای آشور» به چشم میآید، قدرت و تسلط شما در قاببندی و به تعبیری هنر عکاسی شماست که جاهایی حتی انگار خواستهاید آن را به رخ هم بکشید.
نه واقعاً دنبال به رخ کشیدن نبودم.
* اما تصاویر چشمنواز و زیبایی در مستند شاهدیم که مانند قابهای عکاسیشده متحرک هستند.
سینما مگر میتواند تصویر نباشد. تصویر حرف اول را در سینما میزند. درست است که قبل از آنکه متنی تبدیل به تصویر شود در ذهن کارگردانی پرورانده میشود اما جنس اصلی سینما چه در بخش داستانی چه در سینما، تصویر است که باید خیلی جلوتر از دیگر ملزومات ساختاری مدنظر باشد. من هم با توجه به حرفه چندین سالهام یعنی عکاسی، به این بخش توجه داشتم. من از ابتدا سینما را دوست داشتم، کارم را با سینما آغاز کردم و بعد به عکاسی پناه آوردم چرا که احساس کردم حرفهای کاملاً انفرادی است، نیاز نیست جماعتی تصمیم بگیرند تا حرفی زده شود، نگاهی شکل بگیرد و به تصویر کشیده شود. سینما نیاز به این کار جمعی داشت و من هم جمع گریز بودم. میخواستم زودتر سر اصل مطلب بروم. تصویری بگیرم، آن را انعکاس دهم، تأثیر بگذارد و من هم نتیجهاش را ببینم. نه اینکه بخواهم تصویر خودم را به رخ بکشم و بعد کناری بنشینم و بگویم بهبه من این کار را کردهام.
* با تمام اینها قبول کنید در این مستند عکاسیتان جلوتر از کارگردانیتان است.
بالاخره آدمی که سالها همه چیز را تصویر کرده است، میتواند عکاسیاش غالب باشد. من تازه به حوزه مستند ورود کردهام. درباره سوژه همین مستند ما داستان بسیار شنیدهایم و خیلی از تصویر دیدهایم، اما از چیزهای دیگری غفلت کردهایم که احساس میکردم در سینمای مستند قابل طرح بود. در ژانر مستند جمعآوری این ناگفتهها میتوانست تأثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد. وقتی در رسانه موضوعی را نقد میکنیم، مخاطب شاید درگیر خیلی کارهای دیگر باشد، در لابهلای آن کارها مطلب ما را هم بخواند و عکس و تیتر ما را هم ببیند، سینما اما میتواند فضای تمرکز برای بهتر دیده شدن یک موضوع را ایجاد کند تا بیشتر بتوانیم در ذهن مخاطب نفوذ کنیم و تأثیر بگذاریم. من هم عکاسی را دوست دارم هم مستندسازی را.
* اما این علاقه به عکاسی در فیلم مشهودتر است.
به نوعی شاید انتقاد من هم به برخی فعالان این حرفه باشد. من گاهی در تلویزیون فلان برنامه را میبینم که مختص سینماست، اما ساختارش سینمایی نیست. بدسلیقه است. بارها به بهروز افخمی یا محمود گبرلو این نکته را گفته بودم که این برنامه مختص سینما است اما من مخاطب احساس نمیکنم که این یک فضای سینمایی است. قاببندی بد، پلانهای بد، نورهای بد، دکور بد! این برنامه که دیگر باید سینمایی باشد و سلیقه داشته باشد. در حوزه مستند هم من نمیتوانم به خودم نمره بدهم و این از لطف شما است اما معتقدم تصویر میتواند پایه اول کار باشد. در حوزه مستند خیلی کارهای خوب در سالهای اخیر دیدهایم که جوانان کارهای درخشانی میکنند و برای پلان به پلان کارشان با دکوپاژ پیش رفتهاند. برخی میگویند کار مستند دکوپاژ نیاز ندارد. من هم تا حدودی قبول دارم چه اینکه در این کار و کار قبلیام بیشتر با نگاه ژورنالیستی و روزنامهنگارانه پیش رفتم و سوژه من را با خودش همراه کرد. رها بودم، اما این رها بودن به تنهایی فایده ندارد. یک عکاس آنقدر ذهنش تصویری است که در کسری از ثانیه میتواند یک لحظه را از آن خود کند. من هم در فرآیند ساخت این مستند همین کار را میکردم و اگر در مسیر ساخت اطلاعاتی کسب میکردم سریع در گوشه ذهنم ثبت میکردم تا از آن استفاده کنم.
* اتفاقاً غیر از فضای بصری کار، استفاده درست از ظرفیت «عکس» بهخصوص تصاویر آرشیوی در مستند کاملاً نشان از شناخت درست این ظرفیت دارد.
مستند قبلی من با نام «شرح یک عکس» هم همین ویژگی را داشت و اساساً ادای دین من به صنف خودم بود. دفاعیهای از صنف عکاسان بود تا بگویم به این دروبینها اعتماد کنید. این عکسها بهنوعی سند محسوب میشوند و ارزش آرشیوی دارند.
چه کسی «رویای بچههای آشور» را آشفت؟/ رازهای جزیره خالی از سکنه
* دسترسی به آرشیو مقدم بر دغدغه ساخت این مستند بود یا بعد که درگیر سوژه شدید به این آرشیو دسترسی پیدا کردید؟
همانطور که گفتم گاهی سوژه تو را با خودش همراه میکند و به کوچهپسکوچههایی میبرد که تو هیچ ذهنیتی از آن نداشتهای. با آن مواجه میشوی و بعد تصمیم میگیری که آن را مال خود کنی. من بچه بندر گز و استان گلستان هستم و حدود ۲۸ سال است ساکن تهرانم. به تعبیری سینمای خودم را از همان منطقه آغاز کردم. در همان فضای استان گلستان عکاسی را آغاز کردم و الفبای سینما و عکاسی من با همان فضای خلیج گرگان و دریای بندر گز شکل گرفت. آن زمان دغدغه فیلمسازی داشتم اما باید طرح تصویب میشد، امکانات میدادند و برای دغدغه تو جای دیگری باید تصمیم میگرفت تا فیلمی بسازی. امروز دیگر فضا اینگونه نیست. امروز خودم تصمیم میگیرم کجا بروم، چقدر هزینه کنم و چه زمانی به یک سوژه بپردازم. دیگر هیچ مدیری لازم نیست برای حرف زدن من تصمیم بگیرد. خودم برای خودم مدیر شدهام و حرفم را میزنم. این فرآیند ۳۰ سال زمان برد. روزی تصمیم گرفتم تکفریمهایم را تبدیل به ۲۴ فریم کنم و به جای عکاسی سراغ سینما بروم. البته عکس همه همکارانم میتواند در همان تک فریم الهامبخش هر سینماگری باشد. مانند «اتوبوس شب» کیومرث پوراحمد که از یک تک عکس آلفرد یعقوبزاده، یا «فروشنده» اصغر فرهادی که از یک فریم عکس الهام گرفته شد. عکس این ظرفیت را دارد. اما از «شرح یک عکس» تصمیم گرفتم تک فریم را تبدیل به فیلم کنم.
* یعنی اولین فیلمی که ساختید با دغدغه یک عکس بود.
البته «رویای بچههای آشور» فیلم دوم من هست اما به تعبیری فیلم اولی است که من ساخت آن را کلید زدم. من این فیلم را سال ۹۶ آغاز کردم، «شرح یک عکس» هم که مربوط به حادثه تروریستی مجلس بود، در همان سال ساختم. «رویای بچههای آشور» را استارت زده و بخشهای مربوط به ورود دسته علمکشی به جزیره را گرفته بودم. وقتی برگشتم احساس کردم به اندازه یک کلیپ مذهبی تصویر در اختیار دارم، اما بعد متوجه شدم این علم و آدمهایی که آن را حمل میکنند، داستان دارند. پازلها را کنار هم میگذاشتم که موضوع «شرح یک عکس» پیش آمد. آن فیلم را طی سه چهار ماه تا جشنواره «سینماحقیقت» همان سال ساختم. برای «رویای بچههای آشور» اما عجله نداشتم. از سال ۹۶ تا همین هفته پیش که کارهای نهایی آن را انجام دادم حدود ۴، ۵ سال درگیر این فیلم بودم. هر سال هم با اتفاق جدید و آدمهای تازه درباره این سوژه مواجه میشدم.
* یعنی این زمانی طولانی خودخواسته بود؟
بالاخره باید کار درمیآمد. من تا جایی همه شخصیتهایم مرد بودند، احساس کردم فضای جزیره مردانه شده و انگار فقط مردها درباره آن دغدغه دارند. همین شد که سراغ خانم رحمانی رفتم. اول سراغ سیروس رفتم که در هلند زندگی میکرد. اسم زنش ایران بود و او را به آشوراده فرستاده بود تا برایش فیلم بگیرد. در شبکههای اجتماعی او را پیدا کردم و دیدم کانالی دارد پر از عکسهای قدیمی. با او ارتباط گرفتم، گفت سال دیگر به ایران میآیم و یک دورهمی داریم که همه جمع میشویم. در آن ملاقات سیروس گفت من از زمان آب گرفتگی آشوراده هم فیلم دارم. هیجانزده شدم اما گفت فیلمها هلند است. یکسال صبر کردم تا فیلمها به دستم برسد. همه فیلمهای خانوادگیاش را آورد. در آن فیلمها مهران را پیدا کردم که شد راوی دوم من. همه این فرآیند بسیار زمان برد.
* همه چیز اما از همان تصاویر محرم آشوراده شروع شد.
بله. من یک طرح سینمایی داشتم که چند سکانس آن در یک جزیره متروک اتفاق میافتاد. برای آن جزیره آشوراده را انتخاب کرده بودم که از بچگی میشناختم و هیچگاه هم دنبال آن نبودم که مستندی دربارهاش بسازم. بر حسب اتفاق با دوستی صحبت میکردم که گفت برای داستانی باید اول فیلمنامهات تصویب شود، بودجه تأمین شود و کلی کار دارد. قبل از داستانی برو و مستندش را بساز. همین دوستم به جلو هولم داد که دنبالش بروم و همین رفتنم، ۴ سال طول کشید.
* در این مستند روایتگر غصب یک مکان و گلایههای ساکنانش هستید اما هیچ چالشی با آنهایی که گویی عامل این اتفاق بودهاند، ندارید. سراغ هیچ مسئولی نرفتهاید.
عمداً نرفتم.
* فکر نمیکنید مخاطب این مستند دنبال پاسخ این سوال است که چرا به این ساکنان اجازه داده نشده به خانههایشان برگردند؟ گویی مشخص نیست این «آنها» چه کسانی هستند.
آنها دیگر امروز کارهای نیستند. در مستند گفته میشود «دولتها» و این یعنی همه دولتها در این اتفاق و بیتوجهی نسبت به این منطقه نقش داشتهاند. من فقط دوربینم را به سمت جماعتی گرفتم که حرفشان را بزنند. اصلاً داوری هم نمیکنم. شاید در سینمای مستند با تدوین و موسیقی درام ایجاد کنی اما اصل این مستند این است که با دوربین سراغ جماعتی رفتم که حرف داشتند.
* اما این سوال بزرگ باقی میماند که چه کسی این وضعیت را ایجاد کرده است.
واقعاً مشخص نیست؟
* گزارههایی مطرح میشود اما سراغشان نرفتهاید که بگویند چرا؟
آن دیگر میشد یک مستند صرفاً تلویزیونی که نمیخواستم اینگونه شود. من در این مستند حتی تایتل معرفی افراد ندارم چرا که آدمها خودشان را معرفی میکنند. میخواستم این آدمها حرفشان را بزنند. من تریبونی شدم برای این آدمها که فراموش شدهاند تا از خودشان و از گذشتهشان بگویند. برفرض سراغ مسئولان هم میرفتم و میپرسیدم چه کسی سهم بیشتری میخواسته که این شرایط بهوجود آمده؟ حاصلش چه میشد؟ برخی از اینها میگویند بومیها اگر به این منطقه برگردند به محیط زیست آن آسیب میرسانند اما در همین مستند میبینیم که طرف میگوید ما اینجا با صدای هدهد از خواب بیدار میشدیم! چطور آن زمان به محیط زیست آسیب نمیرساندند، حالا اگر بازگردند آسیب میزنند!؟ واقعیت این است که برگشتن این افراد به خانههایشان دیگر اتفاق نخواهد افتاد اما این دلیل نمیشود که آن منطقه رها شود.
چه کسی «رویای بچههای آشور» را آشفت؟/ رازهای جزیره خالی از سکنه
* منطقهای که در نبود عوامل انسانی واقعاً بکر مانده و در جایی از فیلم دیوارنوشتههای زمان انقلاب را هنوز در شهر میبینیم.
بله. بکر مانده است. در مستند هم مطرح میشود که هر استانداری میآید ایده و طرحی را مطرح میکند اما ۶ ماه بعد تغییر میکند و طرحش هم فراموش میشود. من چرا باید دنبال چنین آدمی بروم؟ در مجموع این شرایط نشاندهنده ضعف مدیریتی ماست که نمیتوانند یک مسئله را از صفر تا صد حل کنند. الان سوال اهالی جزیره آشوراده این است که چرا ما نتوانستیم مانند جزیره کیش بشویم؟ توریست میبرید اما خجالتآور است که امکانات اولیه را از افراد بومی آنجا دریغ میکنید. من دنبال مسئول برای پاسخ نبودم. در «شرح یک عکس» هم سراغ هیچ مسئولی نرفتم. ما جماعت حرف داشتیم و حرف زدیم، یک طرفه هم نیست چون میدانیم شما میشنوید. این فیلم من هم «رویای بچههای آشور» است، کاری به مدیران و مسئولانی که آمدند و رفتند نداشتم. همین فیلم را به تلویزیون دادم و گفتم ترجیح میدهم از شبکههای داخلی پخش شود. رفیق من مدیر تأمین برنامه فلان شبکه است. گفتم دکتر جان این فیلم را ببین. بعد از کلی اصلاحات گفتند ۱۰ میلیون تومان پرداخت میکنند! گفتم امروز برای فیلم عروسی طرف ۱۰۰ میلیون تومان هزینه میکند! برای این فیلم با این همه دیتا و آرشیو فقط ۱۰ میلیون تومان!؟ گفتم فیلمم را ارزان نساختم که ارزان بفروشم!
* مغازهای در فیلم هست که هنوز در جزیره فعال است و صاحبش میگوید تنها بازمانده از ساکنان است. در جزیره خالی از سکنه چطور کار میکند؟
خانوادهای در این جزیره سکونت ندارد اما آن مغازه فعال است برای ترویستهایی که آنجا میروند. حتی شیلات در آنجا رستوران هم دارد. مردم عادی به راحتی میتوانند به جزیره بروند و برگردند. فتحی به عنوان صاحب این مغازه خودش یک سمبل است و به تنهایی میتوانست یک سوژه باشد. او تنها کسی است که باقی مانده و خودش اقتصادش را میچرخاند. الان در کشورهای دیگر جزیره مصنوعی درست میکنند تا توریست جذب کنند اما ما قدر منابع طبیعی خود را نمیدانیم تا لااقل بومیهای استان خودمان را به آنجا بکشانیم. همه اینها دغدغه من در ساخت این مستند بود.
* مسیر مستندسازی چقدر امروز برایتان جدی شده است؟ آنقدر جدی شده که بهدنبال سوژه برای مستند بعدی باشید یا اگر دغدغهای پیش بیاید سراغش میروید؟
مستندسازی که برایم جدی شده است. همین امروز هم تولید محتوا در قالب ویدئو میکنم. در جزیره کیش هم که هستم، ویدئوژورنالیسم را دنبال میکنم. این موبایل همه کار امروز میکند. همین الان خیلی دغدغه دارم این مستند ۴۱ دقیقهای را همین فردا روی اینستاگرام بگذارم تا دیده شود. باید همه اینها دیده شود. من که نیازی ندارم کنار این فیلمها بیایستم و پز بدهم. میخواهم اینها دیده شود. با سینما و رسانه است که میتوان دردی را اینگونه روایت کرد تا دیده و شنیده شود.
بدون دیدگاه