کیت وینسلت

عکاسی جنگ در فیلم «لی» با کیت وینسلت

به گزارش ردکارپت فیلم:  شاید کمتر نمونه‌ای از نقش‌آفرینی شخصیت سینمایی زن داشته باشیم که ذات اصلی و درونی‌اش بچربد به زنانگی موجود در فیلم. آن هم زنی که بنا بر دیالوگی در فیلم «سیگار و…» ذاتی کاراکتر واقعی‌اش بوده است. کیت وینسلت در جدید‌ترین اثر سینمایی‌اش نقشی را بازی می‌کند که با مناسبات جهان کنونی و آوردگاه جنگی‌اش از اوکراین تا غزه و لبنان؛ همذات‌پنداری دارد.

لی میلر، عکاس و روزنامه‌نگاری است که وقایع جنگ دوم بین‌الملل را به تصویر می‌کشد. سرخورده از حجم ویرانی روحی و روانی است. میزانسن و دکوپاژ تصاویرش را تا آنجا که توان دارد؛ خود انجام می‌دهد.

فیلم شاید در برخی لحظات و سکانس‌ها، آنچنان با سیر داستان روایت‌گونه همخوانی نداشته باشد و شاخه شاخه شود. ولی وجود عکاسی که شاید نمونه‌های نادری از تصاویر آن جنگ ویرانگر را ثبت کرده باشد؛ بالمآل جان می‌دهد به بی‌وزنی پیش آمده در سایر قسمت‌های فیلم.

طرفه آنکه اگر با نگاه امروزین به فیلم نگریسته شود؛ همذات‌پنداری بیشتری هم می‌توان با این کار کارگردان اولین فیلمش داشت. میزان سیگاری که «لی» در این فیلم دود می‌کند ‍ [..]همه و همه برای کاستن از دردی است که روح و روان این عکاس امریکایی را می‌آزارد. فیلم شاخصه‌های مهم داستانگویی ندارد. چه که در پلان‌هایی مستندگونه رخ می‌نمایاند. سکانس گرفتن نان بیات و سفت شده؛ گریختن دختربچه‌ای که به او تجاوز شده و هراس از غریبه‌ها دارد. همه موتیف‌های چنین جنگ‌های ویرانگری می‌تواند باشد. ولی تفاوت آن با سایر فیلم‌هایی از این دست چیست؟ چرا باور‌پذیری این فیلم دست‌کمی از نمونه‌های موجود ندارد؟ به باورم میزان دقتی که کیت وینسلت در این نقش‌آفرینی دارد؛ می‌تواند کلاس بازیگری درخوری برای چنین کار‌هایی باشد. پک‌های عمیقی که او به سیگار می‌زند؛ چال افتادن گونه‌ها، نه از آن روی که مصرف‌کننده حرفه‌ای آن است؛ بلکه می‌خواهد این باور را بپروراند که نقش عکاس جنگ تا چه حد می‌تواند در گیرو‌دار نزاع مهم باشد. تصویری که از لباس‌های پهن شده در اتاقکی ثبت می‌شود تا حد زیادی می‌تواند روح زمان خویش باشد.

میزان از خود بی‌خود شدن میلر بعد از دیدار دوستش که چاره را در بد مستی لحظه‌ای می‌بیند؛ همه نشان‌دهنده آن است که فی‌الواقع گلوله بد است. زاویه دید دوربین و حجم خرابی‌ها نیز موید آن است که آنچه می‌ماند؛ ثبت تصاویری است که دوربین عکاس می‌تواند آن را بازآفرینی کند. نپرداختن صرف به زندگی شخصی میلر و اینکه پسری هم دارد که آن پسر شاید در خیال با مادرش (عکاس جنگ) مصاحبه می‌کند؛ هم به نوعی تداعی‌کننده وسعت خرابی‌ای است که روح و روان را نشانه می‌رود. عکاسی که زندگی‌اش را وقف جنگی خانمانسوز کرده است.

حتی عادت سیگار و مشروبش را در کهنسالی رها نمی‌کند. شاید نقبی بخواهد به دوران پیشین بزند. در حقیقت نمی‌خواهد دچار فراموشی شود. قرینه سیگار کشیدن‌های ممتدش؛ می‌تواند یادآوری و بازآفرینی وقایعی باشد که آن را به ثبت رسانده است. مجله ووگ که نسخه انگلیسی آن حاضر نمی‌شود برخی عکس‌ها را کار کند؛ هم پیامی سیاسی زمانه خویش را به نوعی بازگو می‌کند. از طرفی نسخه امریکایی عکس‌هایی را چاپ می‌کند که آن هم می‌تواند معانی زیادی از بده و بستان‌های مرسوم جنگ و سیاست را در خود پوشش دهد. می‌ماند ذکر نکته‌ای که در اول نوشتار آمد و آن هم ربط ذهنی و روانی این فیلم با وقایع جنگ‌های اوکراین و روسیه و اسراییل و غزه و لبنان است. به راستی جنگ جهانی اول و دوم با همه ویرانگری‌اش؛ این اجازه را به روزنامه‌نگاران و عکاسان وقت می‌داد برای برداشت آزاد از این نابسامانی‌ها. آیا حالیه اینچنین است؟ نیم قرن بعد چه می‌توان در اندوخته داشت از حجم خرابی‌های هیتلر‌های کنونی؟ لی میلر‌های زمان آیا این فرصت را داشتند تا با زاویه دید خود؛ این وسعت از ویرانگری را نشان دهند؟ تازه گیرم این اجازه داده می‌شد؛ آیا رسانه‌ای هم بود که آن را پوشش دهد؟ یاد سکانسی از فیلم «هزاران شب بخیر» با بازی ژولیت بینوش افتادم. آنجا که غیرنظامیان به دست قبایل وحشی کنیایی کشته می‌شدند.

ژولیت بینوش (ربکا) که نقش عکاس را بازی می‌کرد؛ اصرار داشت در اولین فرصت تصاویر گرفته شده را به نیویورک بفرستد. بعد از ارسال تصاویر و پخش آن در سطح جهانی، حافظان بین‌المللی صلح با ماشین‌های‌شان سر می‌رسند. رفیق و همکار ربکا می‌گوید اینجاست که هنر عکاس مشخص می‌شود. آیا می‌توان به فیلم «لی» نیز بعد از بیشتر از نیم قرن از آن وقایع چنین نگاهی داشت و آن را با جنگ‌های اخیر در یک راستا دید؟ هر چه باشد این بازی کیت وینلست به یاد خواهد ماند. میزان خرابی ذهنی‌ای که او در چهره‌اش برای مخاطب می‌آفریند؛ بار دیگر یادآور این نکته است که در جنگ‌ها، مردمان عادی هستند که بار ویرانی را به دوش می‌کشند. به عکس‌های لی می‌توان از جهات گوناگونی نگریست. از هر جهت که بنگریم اصل داستان همانی است که ناگفته‌های لی در آن موج می‌زند. آنجاست که دیالوگ راهی ندارد. فقط باید به عکس‌ها ساعت‌ها نگاه کرد و سیگاری گیراند. آنجایی که لی یک انسان عادی فرض می‌شود نه قدیسی عکاس که راوی درد‌های بشریت زمانش بود….


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند