یاسمیلا ژبانیچ

«کجا می روی آیدا؟» در مسیر یک کاتارسیس بی پایان

به گزارش ردکارپت فیلم: مدیر دفتر صدا و سیما در سارایوو طی یادداشتی به بررسی فیلم «کجا می روی آیدا؟» یاسمیلا ژبانیچ فیلمساز بوسنیایی پرداخت.

فیلم «کجا می روی آیدا؟» به کارگردانی یاسمیلا ژبانیچ فیلمساز بوسنیایی است که برای اولین بار در بخش اصلی در هفتاد و هفتمین جشنواره بین المللی فیلم ونیز به نمایش درآمد.

فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» که با همکاری بوسنی و هرزگوین، ترکیه، اتریش، رومانی، هلند، آلمان، لهستان، فرانسه و نروژ ساخته شده درباره نسل‌کشی صرب‌ها در سال ۱۹۹۵ در بوسنی است. این نسل کشی در شهر سربرنیتسا بوسنی که زیر نظر سازمان ملل بود انجام شد و هزاران بوسنیایی مسلمان از جمله زنان و کودکان توسط نیروهای صرب کشته شدند. کشتار سربرنیتسا در تاریخ به عنوان یک فاجعه به یاد مانده و این کشتار، بعد از جنگ جهانی دوم، بزرگ‌ترین نسل‌کشی در اروپا به‌ شمار می‌آید.

ژبانویچ که متولد سارایوو است جایزه بهترین فیلم و جایزه بهترین فیلم صلح را از پنجاه و ششمین جشنواره فیلم برلین برای اولین فیلمش با عنوان «راز اسما» در سال ۲۰۰۶ دریافت کرده است.

فیلم «کجا می‌روی آیدا؟» به عنوان نماینده بوسنی در رقابت بهترین فیلم بین‌المللی اسکار ۲۰۲۱ شرکت کرده است.

بهروز ناصری مدیر دفتر صدا و سیما در سارایوو طی یادداشتی به بررسی این فیلم سینمایی پرداخته که در ذیل آمده است.

«آیدا کجا می روی؟ در مسیر یک کاتارسیس بی پایان

داستان از دیدگاه آیدا (یسنا جوریچیچ)، یک معلم مدرسه روایت می شود که شوهرش زمانی مدیر مدرسه شهر سربرنیتسا بوده و سیو (دینو باریوویچ) و حمدیا (بوریس لر) ۲ پسر بزرگ او تحت تعقیب ارتش صرب بوسنی. وی به عنوان مترجم برای نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد، که در منطقه مستقر شده است کار می کند، آیدا به واسطه شغلش از اطلاعات سطح بالایی برخوردار است. هنگامی که نیروهای ملادیچ پشت تانک های زرهی عظیم داخل شهر می شوند، آیدا در یک جلسه پرتنش بین سرهنگ سازمان ملل، تام کارمانس (یوهان هلدنبرگ) و شهردار شهر، مترجم است. سازمان ملل تاکید می کند که سربرنیتسا یک «منطقه امن» است و در صورت حمله صرب ها به این شهر «عواقب بسیار جدی» را متحمل می شوند. کارمانس از سوی سازمان ملل متحد قول حملات هوایی به مواضع صرب ها را در صورت شکستن اولتیماتوم جدید می دهد اما هیچ کس به درستی متقاعد نشده است که این حملات را باید حتما انجام دهد.

سربرنیتسا، همراه با پنج شهر دیگر – ژپا، گوراژده، سارایوو، توزلا و بیهاچ – به عنوان پناهگاه امن سازمان ملل اعلام شده بود، که قرار بود توسط جامعه جهانی محافظت شود. سربرنیتسا نزدیک به سه سال در محاصره بود قبل از اینکه صرب ها در ۱۱ ژوئیه ۱۹۹۵ این شهر را تصرف کنند، شهر سربرنیتسا واقع در جمهوری صرب بوسنی، اکنون توسط چتنیک ها (سربازان افراطی ارتش صرب بوسنی) تحت نظارت فرمانده نظامی راتکو ملادیچ محاصره شده است . حدود ۳۰ هزار نفر از مردم به سوی این منطقه امن اعلام شده حرکت کرده اند اما نیروهای هلندی فقط به ۵ هزار نفر اجازه ورود به محوطه کمپ سازمان ملل را می دهند. جمعیت بیش از حد مردم بی پناه مانند دریای وسیعی در پشت ورودی کمپ به انتظار کورسوی امیدی نشسته اند. در حالی که اوضاع به سرعت رو به وخامت است، آیدا به دنبال شوهرش نیهاد (ایزودین بایروویچ) و پسرانش در آن طرف حفاظ دورتادور کمپ است. تنها راهی که او می تواند آنها را به داخل بیاورد داوطلب شدن نیهاد برای یک جلسه «ملاقات شهروندی» با شخص ملادیچ (بوریس ایساکوویچ) است.

محافظان جوان هلندی در اردوگاه سازمان ملل متحد وقتی با ارتش صرب بوسنی تا دندان مسلح روبرو می شوند، بدون مقاومت در اردوگاه را روی آنها باز می کنند، ملادیچ نیز با نیروهای خود از راه می رسد و هزاران نفر را به زور به داخل اتوبوس ها و کامیون ها می برد، زن و مرد از یکدیگر جدا شده اند. طرح تخلیه هنوز توسط سربازان سازمان ملل نهایی نشده و غیرنظامیان حتی ثبت نشده اند. نیروهای صربستان حدود ۲۰۰ نفر را در پشت پایگاه سازمان ملل بازجویی می کنند، ملادیچ می گوید که او این غیرنظامیان را به کلادانی که تحت کنترل ارتش بوسنی بود، خواهد برد. ۲۰۰ نفر را به مکان نامعلوم اعدام جمعی منتقل می کنند. طرح از قبل نوشته شده است تا اعدام گسترده را از جامعه بین المللی پنهان نگه دارد.

آیدا اما آنقدر شنیده است که بداند باید پسرانش را به نوعی از این اردوگاه بیرون بکشد. او مانند مادری شجاع و نترس، تمام راه های ممکن را یکی پس از دیگری آزمایش می کند و حتی به افرادی که برای آنها کار می کند التماس می کند به پایشان می افتد تا برای آنها اسناد سازمان ملل صادر شود. آیدا با بی رحمی های چتنیک ها کاملاً آشنا است و با فداکاری سعی می کند خانواده اش را نجات دهد. او حتی حاضر می شود به پای پسرانش شلیک کند تا بتوانند آنها را در میان افراد زخمی پذیرفته و از این طریق از اعزام آنها به کلادانی جلوگیری کند اما وقتی مشخص می شود که سه کامیون مجروح قبلاً پایگاه را ترک کرده اند و حتی پای یک نفر از آنها نیز به بیمارستان نرسیده است، از این کار منصرف می شود. تنش و هیجان به عنوان مسیرهای فرار یکی پس از دیگری روی آنها بسته می شود و ما می دانیم که اگر از اردوگاه خارج نشوند چه سرنوشتی در انتظار آنها است.

ملادیچ که قبلاً ارتش بوسنی را شکست داده بود، حال با فیلمبردارش در سربرنیتسا حاضر می شود. ملادیچ از قدرت تصویر به خوبی آگاه است، در همه جا با خود تصویربردار به همراه دارد و حتی اندازه نماها و لوکیشن ها را هم او به تصویربردار می گوید. چتنیک های مسلح برای بررسی غیرنظامیان به بهانه داشتن سلاح وارد تاسیسات سازمان ملل می شوند. افسران درمانده سازمان ملل چاره ای جز تماشای سکوت ندارند. فیلمبردار صرب همه جا حضور دارد. ملادیچ خوشحال است که به عنوان یک قهرمان ملی در مقابل دوربین ظاهر می شود. او در حین فیلمبرداری وانمود می کند که با بوسنیایی ها مهربان و بخشنده است. چتنیک ها رفتار سخیف و غیرانسانی دارند، در هر فرصتی بوسنیایی ها – بویژه بوشنیاک ها (مسلمانان بوسنیایی) را مرعوب و تحقیر می کنند.

آیدا احساس می کند که سرنوشت غم انگیزی برای کسانی که در دست چتنیک ها مانده اند، رقم خواهد خورد. وی سرانجام به بهانه اینکه شوهرش مذاکرات با صرب ها را تسهیل می کند، موفق می شود شوهر و فرزندانش را به صورت قاچاقی وارد این مجموعه کند اما خانواده وی اجازه ندارند برای مدت طولانی در کمپ سازمان ملل بمانند. آیدا دیوانه وار از هر شناسه جعلی گرفته تا مخفی شدن در میان جعبه های بزرگ پشت کامیون، برای محافظت از آنها نقشه های قابل تصوری را ارائه می دهد اما به نظر می رسد هیچ کاری جواب نمی دهد. آیا خانواده او هم به مانند جمع کثیری از مردم قربانی تیراندازی های سیستماتیک خواهند شد که در شرف وقوع است؟

یاسمیلا ژبانیچ فیلمساز بوسنیایی درآخرین فیلم خود باز هم با یک مادر شجاع که قصد حفاظت از خانواده خود را دارد، تولید مشترک بین المللی دیگری شامل بوسنی و هرزگوین، اتریش، رومانی، هلند، آلمان، لهستان، فرانسه، نروژ و ترکیه را به جهان ارایه می کند. ژبانیچ در سال ۲۰۰۶ برای فیلم «راز اسما» جایزه خرس طلایی گرفت و به شهرت رسید . و امسال با فیلم «کجا می روی آیدا؟» نامزد دریافت جایزه اسکار است. در هر ۲ فیلم، یک مادر بوسنیایی به شدت تلاش می کند تا از خانواده خود محافظت کند. در گرباویستا (راز اسما)، اسما سعی می کند سارا دختر نوجوان خود را از طریق دعوت به سکوت از یک حقیقت بسیار دردناک محافظت کند، چراکه در اردوگاه چتنیک ها به اسما تجاوز کرده اند و سارا فرزند تجاوز است. «کجا می روی آیدا؟» شخصیت اصلی داستان یک زن است و یک تنه می خواهد از شوهر و ۲ فرزندش محافظت کند. ارتش صرب بوسنی در هر ۲ فیلم مسئول مستقیم درد و عذاب شخصیت قهرمان زن هستند. ژبانیچ در خصوص این فیلم می گوید: از نظر من، این زنان از سربرنیتسا مقدس بودند ما همیشه فکر می کنیم مقدس ها در آسمان هستند اما این زنان با ما روی زمین هستند.

دیدن فیلم هایی که بیننده به کل داستان آن از قبل دسترسی دارد و حتی پایان آن را می داند شاید علاقه مندی و یا حوصله بیشتری را بطلبد. فیلم «کجا می روی آیدا؟» یکی از همین فیلم هاست؛ داستان نسل کشی مسلمانان سربرنیتسا. تماشاگر این فیلم می داند که هر مرد بوسنیایی روی پرده سینما به طور بالقوه محکوم به مرگ است. با این وجود ژبانیچ از همان ابتدا صریح سخن می گوید، او در بیان داستان فیلم آزادانه عمل کرده است. نوشته ابتدای فیلم می گوید «این داستان بر اساس وقایع واقعی ساخته شده است.» برخی از شخصیت ها خیالی و برخی صحنه ها و گفتگوها برای اهداف خلاقانه و نمایشی داستانی هستند در حالی که برخی شخصیت ها به وضوح قابل تشخیص هستند که براساس افراد واقعی ساخته شده اند. تاکید ژبانیچ با آوردن نوشته «اروپا، بوسنی – ژوئیه ۱۹۹۵» در ابتدای فیلم تاکید بر این اتفاق در اروپاست کارگردان وقت خود را صرف بیان ارائه یک گزارش مستند از یک حادثه تاریخی نمی کند. او درام را خوب می شناسد، همین طور تراژدی را. خانواده به عنوان ستون تشکیل دهنده جامعه رکن اصلی در این فیلم دارد. ژبانیچ می کوشد هزاران قربانی بوسنیایی را با محدود کردن آنها در قالب یک خانواده، برای بیننده برجسته تر نماید. ژبانیچ در همان ابتدای آغاز فیلم با یک پن ملایم آیدا و خانواده اش را که به او زل زده اند از کل فیلم بیرون کشیده و به بیننده معرفی می کند و سپس فیلم آغاز می شود. کارگردان با این معرفی تکلیفش را با دانسته های بیننده با داستان سربرنیتسا روشن می کند چرا که او می خواهد قصه خودش را بیان کند. این فیلم سه روز منتهی به نسل کشی را به تصویر می کشد.

در طول سالیان گذشته کتاب ها و مستندهای بسیاری در خصوص سربرنیتسا منتشر و یا ساخته شده است، همینطور نمایشگاه های عکس که برخی از آنها تاثیرگذار هم بوده اند و مخاطبان را درگیر این موضوع کرده اند اما ژبانیچ این بار با انتخاب آیدا که مترجم سازمان ملل است و به واسطه شغلش از اطلاعات سطح بالایی برخوردار است بیننده را وارد بطن ماجرا می کند. یسنا جوریچیچ بازیگر صربستانی شخصیت آیدا را به طرز باورنکردنی ایفا می کند بخشی به عنوان مترجم بین انگلیسی زبان ها و بوسنیایی زبان ها، بخش دیگری هم به عنوان مادر و همسر است که غرایز مادرانه را به خوبی پیش می برد و در مقابل همسرش هم کم نمی آورد. و اما مهمترین ایفای نقش او در این فیلم که عمدتاً در سکوت می گذرد در ژست ها و نگاه او صورت می گیرد به ویژه وقتی که تنها مانده است زیرا چیزهایی را که جرات گفتن آنها را ندارد تشخیص می دهد و سعی می کند آنها را حفظ کند. یسنا جوریچیچ در این سه حالت که به لحاظ شکلی با هم متفاوت هستند چنان خوب از پس اجرای آنها بر آمده است که برای تماشاگر تولید کاریزما می کند. نگاه نگران او در حالی که پک عمیقی به سیگارش می زند در ابتدای فیلم و در میانه نگاه تعقیبی او از پشت فنس های کمپ به زنان داخل اتوبوس که به نگاه مستاصل راننده اتوبوس ختم می شود، گویی هر ۲ از پایان این فاجعه اطلاع دارند و نگاه ترسان او به هنگام سوال و جواب پسرانش توسط دستیار ملادیچ و نگاه ثابت و پر از ایهام او در زوم این انتهای فیلم، گویی نگاه کردن در این فیلم یک شخصیت مجزا دارد. یک سوم فیلم به این نگاه ها و چشم ها معطوف است به این جهت که چشم ها پنجره ای به سوی روح انسانهاست.

آیدا با داشتن نشان UN بر سینه اش، فکر می کند برگ برنده ای در دست دارد که دیگران ندارند اما او از نظر سایر همکارانش هنوز هم یک بوسنیایی است. برای همین با عجز و ناله به پای نیروهای حافظ صلح سازمان ملل می افتد تا شاید بتواند از خانواده اش محافظت کند نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد تحت فرماندهی سرهنگ تام کارمانس (یوهان هلدنبرگ) به طرز استادانه ای همان گونه که در تاریخ ثبت شده است در این فیلم به تصویر کشیده شده اند. این نیروها در اکثر مواقع از انجام ماموریت و مسولیت های خود ناتوان بودند و قادر به جلوگیری از صرب ها نشدند، با وجود اینکه سربرنیتسا یک شهر امن تحت حمایت سازمان ملل اعلام شده بود و با توجه به عدم صلاحیت نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد، واحدهای ارتش صرب بوسنی از تهدید به حمله هوایی در صورت لزوم هراسی نداشتند، گرچه این اولتیماتوم ها هم هرگز کارایی نداشت که اگر داشت نسل کشی سربرنیتسا رخ نمی داد.

در فیلم شاهد استیصال این فرمانده هستیم، فرمانده هلندی که درمانده است. وقتی به مقر سازمان ملل می رسد، توسط مافوق خود غافلگیر می شود چرا که به او می گویند باید از صرب ها دلجویی کند. او نمی تواند مجوز حملات هوایی علیه مواضع صرب ها را بگیرد، خود را در یک اتاق محبوس می کند و در جواب آیدا که می گوید آنجا آن بیرون دارند آدمها را می کشند فقط سکوت می کند. او به خوبی می داند که برای همیشه در قتل عام گسترده ای شریک خواهد بود. (در زمان نسل کشی سربرنیتسا، هلند به نقش خود و اهمال صورت گرفته اعتراف کرد و پس از ارایه گزارش ویژه در سال ۲۰۰۲، نخست وزیر و کل کابینه هم استعفا کردند) علیرغم این تصمیم و پس از گذشت ۲۵ سال همزمان با نمایش جهانی فیلم «کجا می روی آیدا؟» دولت هلند اعلام کرد ۵ هزار یورو به نیروهایی که در سربرنیتسا خدمت می کردند پرداخت می کند.

کارگردان که از داشته های تماشاگر در خصوص نسل کشی مطلع است آگاهانه از ارایه هر گونه تصویر خشونت بار پرهیز می کند و تلاش دارد با نشان دادن عین حقایق که به صورت راش و مجزا که هنوز هم در سایت آسوشیتدپرس در یوتیوب وجود دارد، فضایی را خلق کند که تماشاگر خود را در میان جمعیت حاضر در سربرنیتسا سال ۱۹۹۵ ببیند که به کمک بازی پر تنش آیدا و قاب بندی های زیبای فیلمبردار و کار بسیار حرفه ای تدوینگر موفق می شود. پی او وی های پی در پی آیدا در طول فیلم حالت مستندگونه ای به فیلم تزریق کرده است. ورود کامیون های حامل مردم بی گناه و زخمی ها به اردوگاه و تب و تاب آیدا در میان جمعیت ترسیده از چتنیک ها که به دنبال شوهر و پسرانش است، فضای کلی از بروز یک فاجعه را پیش بینی می کند که تماشاگر گویی همه ماجرا را در پیرامون خود احساس می کند و وقتی برای صدا زدن شوهر و فرزندش به بالای کانتینر می رود با صحرای محشری از مردم مواجه می شود که مانند دریایی آرام در انتظار طوفان نشسته است.

فیلمساز به قدری آیدا را برجسته کرده است و یسنا جوریچیچ چنان با قدرت در نقش اصلی بازی می کند که بیننده تصور می کند گویی سرنوشت نهایی این نسل کشی بر دوش همین یک زن باشد. بازسازی صحنه های فیلم بسیار شبیه به واقعیت ماجرا به تصویر کشیده شده است. درست است که ۲۵ سال از این جنایت می گذرد اما با تطبیق فیلم های موجود می توان گفت این کار عالی انجام شده است. کارگردان روش مناسبی را برای نزدیک شدن به ماجرای این نسل کشی انتخاب کرده است که از سه بخش تشکیل شده است؛ بخش اول زمان گذشته روایت اصلی که محدود به چند روز آخر ماجرا است. بخش دوم یک سکانس کوتاه فلاش بک مهمانی و بخش سوم زمان حال که مربوط به اتفاقات چند سال آینده است. ریتم تند این فیلم ۱۰۰ دقیفه ای چالشی را برای حافظه تماشاگر ایجاد می کند و ژبانیچ با علم به این موضوع چند لحظه به یاد ماندنی برای بیننده ارایه می دهد که در هر یک آنها به فاجعه نزدیکتر می شویم. جایی که مردم هیچ جایی برای تسکین خود ندارند آیدا با خانواده اش خلوت کرده است. پسر کوچکش سیگار روشن را از برادر بزرگش گرفته و پک عمیقی به آن می زند. آیدا با ناراحتی می گوید «من در مورد سیگار کشیدن چه گفتم؟»، پسر کوچکتر در جواب می گوید «دو روز دیگر روز تولد من است» و خانواده لبخندهای تلخ و شیرینی را رد و بدل می کنند و نمی دانند که روز تولد با روز مرگ شان یکی خواهد بود به مانند فاطیما موهیچ نوزادی که روز تولدش روز مرگش هم بود. این لحظات تنفس کوتاه در کوران حادثه، آمادگی تماشاگر را برای سمپاتی بیشتر با ماجرا افزایش می دهد.

بخش دوم در واقع بازگشت به آینده است. آیدا دست از کشیدن سیگار خود بر می دارد و از سیگار دست پیج شده همکار مترجمش که یک پرستار جوان صلیب سرخ را در آغوش کشیده است پکی می زند، به آن ۲ و حرکات شان زل زده و می خندد، چشمهایش را می بندد و ما وارد یک مهمانی با شکوه و رنگارنگ که همگی می خندند و می رقصند، می شویم. پسر کوچک آیدا یکی از نوازندگان این مسابقه مدل مو است، هر یک از چهره ها با قیافه های آشنا که تا اینجای فیلم دیده ایم دست های یکدیگر را گرفته و به صورت یک زنجیر دایره ای در کنار هم می چرخند و هنگام رقص با چهره ای یخ زده و نگاه عمیق به دوربین، خیره می شوند. در واقع خودشان را در حافظه تماشاگر ثبت می کنند، تماشاگری که خوب می داند قرار است چه بلایی بر سر این جمعیت خندان بیاید.

ماجرای نسل کشی سربرنیتسا سرشار خشونت محض است. اعدام های گروهی، گورهای دسته جمعی و حتی پخش بقایای یک جسد در چندین گور مختلف برای عدم شناسایی اما کارگردان به طرز عجیبی سعی مضاعف دارد این خشونت را روی پرده به نمایش نگذارد. در یکی از تکان دهنده ترین سکانس ها ی بخش اول فیلم که در ذهن تماشاگر شکل می گیرد، جمع کردن مردان و پسران نابالغ بوسنیایی در سالن تئاتر مدرسه است، سالنی با دیوارها و پنجره های بسته که فقط چند دریچه کوچک هوا دارد. لوله های تفنگ از دریچه های کوچک آن بیرون می زند و تماشاگر در حیاط مدرسه فقط صدای رگبار گلوله ها را می شنود. چند پسر بچه صرب که در حال بازی فوتبال هستند ابتدا کمی مکث می کنند و بعد با بیشتر شدن صدای رگبارها از محوطه فرار می کنند. دوربین به آرامی دالی بک می کند و از حیاط مدرسه بیرون می آید و با Fades to White به پیج و خم جاده ای در سرزمینی پوشیده از برف سفر می کنیم، محو به سفیدی به مخاطب می‌گوید که ماجرای این نسل کشی هنوز تمام نشده است. با وجودی که تمام اطلاعات بصری به شما می‌گوید ماجرا کامل شده است اما هنوز چیزهایی باقی مانده است.

در فیلم «بازمانده» (۱۳۷۳) ساخته شادروان سیف الله داد که داستان فیلم درباره اشغال شهر حیفا در سال ۱۹۴۸ در فلسطین اشغالی است، پزشکی به نام سعید همراه با همسرش لطیفه و نوزادشان فرهان قصد سفر دارند. روزی که آن‌ها تصمیم به سفر گرفته‌اند صهیونیست‌ها به حیفا هجوم می‌آورند و سعید و همسرش در قتل عام اهالی شهر کشته می‌شوند. سرپرستی فرهان که در خانه تنها مانده و همچنین منزل سعید از سوی سازمان یهود به زن و شوهری یهودی واگذار می‌شود. آیدا بعد از چند سال برای بازپس گرفتن منزل و اثاثیه اش به سربرنیتسا برمی گردد. موسیقی لایت موتیف، تماشاگر را به ابتدای فیلم رجعت می دهد، وقتی که همان ابتدای آغاز فیلم با یک پن ملایم آیدا و خانواده اش را که به او زل زده اند از کل فیلم بیرون کشیده و به ما معرفی می کند. پس موضوع باقیمانده خانه و کاشانه است. آیدا محله را با عبور از کنار همسایگان صرب قدیمی که در زمان نسل کشی به اذیت و زار بوشنیاک ها پرداخته بودند پشت سر گذاشته و وارد مجتمع مسکونی شده و زنگ آپارتمانش را می زند و وقتی در باز می شود خودش را معرفی می کند آیدا سلماناگیچ.

داخل آپارتمان تغییر چندانی نکرده و همان ساعت قبلی و دقیقا در همان جای قبلی روی دیوار همچنان کار می کند. زن صرب صاحب خانه که صلیبی بر گردن دارد پسر خردسالش را صدا می زند تا به آیدا دوبَردان بگوید. آیدا یا شنیدن صدای روز بخیر پسرک خردسال در خود می شکند و با گریه به زن صرب نگاه می کند. مادر پسرک در حالی که تلاش دارد صلیب آویز روی سینه اش را مخفی کند تمام دارایی آیدا که یک کیف دستی است را به او می دهد. آیدا در خروج از مجتمع به دستیار ملادیچ که مسئول برخی از جوخه های اعدام بود بر می خورد که به او روز بخیر می گوید و این حکایت غریب این روز های مردم در این کشور است. سکانس پایانی فیلم همه چیز در سکوت به نمایش گذاشته می شود، آیدا به همراه سایر مادران سربرنیتسا به دنبال شناسایی خانواده اش درسالن تفحص که تکه های استخوان و باقیمانده اجساد است قادر به شناسایی فرزندانش از طریق کفش های کتانی یکی از فرزندانش می شود، همان که در آغاز فیلم می گفت «می تونم کفش های تو رو داشته باشم؟»، آیدا در این سکانس واقعیت بی پایانی را به نمایش می گذارد وقتی که استخوانهای دست پسرش را بدون داشتن سر در دست می گیرد.

در مستند «سربرنیتسا، مارش نامیرا» ساخته بهروز ناصری یکی از مادران سربرنیتسا در مواجهه با استخوان های بدون سر فرزندش می گوید «هیج مادری فرزندش را بدون سر به دنیا نیاورده است و من چگونه فرزندم را بدون سر شناسایی کنم؟» و این میراث تمام زنان بوسنیایی باقیمانده پس از جنگ بوسنی است که آیدا به خوبی توانسته است مستقیماً بیانگر این درد و ترس از زمان گذشته و حال آنها را به نمایش بگذارد؛ زنانی که سالها بعد تلاش می کنند تا با شناسایی استخوان ها، فرزندانشان و یا همسرانشان را شناسایی کنند. ضمن این که تلاش مضاعفی هم برای دسترسی مجدد به املاک خود که در حال حاضر ساکنان صرب بوسنی در آن زندگی می کنند، داشته باشند. این نشان می دهد که زخم های نسل کشی هرگز التیام نمی یابد.

ژبانیچ سینما را در مکتب یوگسلاوی سابق آموخته است، سینمای پارتیزان ها، سینمای والتر از سارایوو دفاع می کند، سینمایی که در آنها مدام پل ها منفجر می شوند و یا سربازان روی مین ها می روند و از کشته ها پشته ای ساخته می شود اما او در این فیلم بسیار ساده تر از آنچه که تصور می شود تماشاگر را غافلگیر می کند. همکار و جنایتکار سابق حال و احوال خانواده را جویا می شود، همکلاسی سابق با اسلحه روبروی شما نشسته است یا شکنجه گر و مسئول جوخه اعدام سال ها بعد به شما روز بخیر می گوید و یا همسایه های متجاوز جنسی هنوز هم در خیابان شما را برانداز می کند. افرادی که با اسلحه می آیند همان کسانی هستند که شما می شناسید، دانش آموزان قدیمی آیدا از مدرسه، دوستان زمان دانشگاه همه و همه سوهان روح می شوند و چون خوره از درون ویران می کنند. این موارد بسیار فراتر از عبور گلوله از بدن تاثیر می گذارد و تملک و غصب منزل توسط صرب ها بیشتر از خراب کردن آن منازل تاثیرگذار است و البته قساوت های غیر قابل تصور دیگری که جای خود را به خفت های روزمره می دهد، که بسیار ترسناک است و ممکن است دوباره تکرار شود.

بخش سوم؛ چه بخواهیم و یا نخواهیم منطق کارگردان را در روایت خود از نسل کشی سربرنیتسا بپذیریم اما این فیلمساز ۴۵ ساله بوسنیایی به خوبی توانسته است بعد از ۲۵ سال، مادران، همسران، خواهران، مادربزرگ ها، خاله ها و پسرعموهای بوسنیایی باقیمانده از نسل کشی سربرنیتسا را با خود همراه کند و نه تنها به عنوان صدای مادران بوسنیایی بلکه به عنوان نماینده بین المللی ملت جوان و رنج دیده کشورش را چنین قدرتمند معرفی کند. نحوه ورود کارگردان به دل ماجرای نسل کشی در فیلم «کجا میری آیدا؟» به گونه ای رقم خورده است که اکثر تماشاگران را به ویژه از نوع اروپایی و غربی به یاد فیلم های «فهرست شیندلر (Schindler’s List)»، «پیانیست (The Pianist)» و «زندگی زیباست (Life Is Beautiful) می اندازد. در قسمتی از جدا کردن زنان و مردان در اردوگاه سازمان ملل وقتی با دخالت یکی از سربازان هلندی چتنیک ها متوجه می شوند که پسری در لباس دخترانه قصد خروج دارد با اینکه موقعیت خنده دار است اما تماشاگر هم با مافوق این سرباز هلندی که به او پرخاش و اعتراض می کند همراه می شود. این پرخاش هلندی ها در چند جای دیگر هم تکرار می شود، وقتی شهروندان مذاکره کننده وارد جلسه با ملادیچ می شوند باید تحت بازرسی بدنی قرار گیرند. یکی از مذاکره کنندگان زن است و بازرسی بدنی سرباز صرب از او تبدیل به آزار جنسی می شود به گونه ای که آثار این عمل چندش آور در چهره سرباز هلندی به وضوح نمایان می گردد.

امیرحاجی حافیظ بگویچ در نقش یک افسر صرب، دست راست راتکو ملادیچ، یعنی مسئول تمام اعدام ها است. کسی است که باید با مردم محلی خود این نقشه جهنمی را اجرا کند، بازی او در این نقش باورنکردنی است. گفته می شود ۲ تن از زنان سربرنیتسا هنگام فیلمبرداری با دیدن بازی امیر با لباس ارتش صرب بیهوش شده اند. این ۲ در زمان نسل کشی دختر بچه بودند و از وحشت این یادآوری بیهوش شده اند. در صحنه ورود دستیار ملادیچ به اردوگاه سازمان وقتی او منتظر دستور فرمانده اردوگاه است همکار او با نگاه و توجه هوس آلود به یکی سربازان دختر هلندی درماندگی آنها در مقابله با این رفتارهای تحقیرآمیز به نمایش گذاشته می شود و با وجود خلق موقعیت کمیک بدون آنکه تماشاگر بخندد به فرومایگی و رذالت بیشتر چتنیک ها پی می برد. چتنیک ها به بددهنی و آزار و اذیت کلامی و رفتارهای حقارت آمیز شهره هستند، ورود راتکو ملادیچ به اردوگاه و دست نوازش او بر پسربچه و پخش شکلات و نوشیدنی هم در همین راستا تلقی می شود همچنین نحوه پرتاب نان به سوی جمعیت.

فیلم «کجا می روی آیدا؟» انباشته از دروغ، بی تفاوتی، ترس و وحشت است که به وجود بیننده رسوخ می کند، تماشاگر به خوبی این موضوع را دریافته است. آیدا هم این را خوب می داند اما باید وعده های دروغین مسئولان را ترجمه کند و به مردم دستور دهد تا به سوی مرگ حرکت کنند. کارگردان او را هم شریک هلندی قرار می دهد و تمامی صحبت های فرمانده هلندی آیدا هم با او در یک مدیوم شات ۲ نفره قرار دارد. آیدا تلاش می کند شاید از این طریق بتواند از همسر و فرزندان خود محافظت کند. یسنا یوریچیچ با هنرمندی تمام از عهده این نقش سنگین بر آمده است، فریادها، التماس ها، فرارها، گریه ها و در لحظه ای کوتاه در فلاش بک با احساس خوشبختی، آرزوی دنیایی را می کند که همه چیز در آن ساده تر باشد. بدبختی و استیصال قربانیان، در چهره ترسیده مادر نوزاد در حال تولد یا ستاره راک جوان مشتاق موج می زند. وحشت پسری که در تلاش برای فریب صرب ها به عنوان یک زن در حال خروج از اردوگاه، گریه سرباز هلندی از سر ناتوانی قدرت، جدا شدن مادر و پسر به زور از هم ، نگاه های یک عاشق و یک معشوق که می دانند دیگر هرگز یکدیگر را نخواهند دید، جدا کردن پیرمرد و پیرزن عاشق از یکدیگر ، جدا کردن پیرمرد از گاوش که همه دارایی اوست و یا شلیک مستقیم به زنی که در حال تهیه نهار است توسط صربها.

تماشاگر هم در حین دیدن فیلم با اینکه می داند ماجرا چیست اما او هم به مانند آیدا خوش خیال است و امید دارد کارگردان پایان خوشی بر این فاجعه داشته باشد این در حالی است که جامعه بین المللی در حال فراموش کردن آن است. بانیان و عاملان این نسل کشی با جسارت تمام این جنایت را انکار می کنند و حتی در مراسم راهپیمایی صلح سالیانه آن هم شرکت فعال دارند و یا هنوز هم به فروش آنلاین تی شرت هایی با مضمون سیم، چاقو، سربرنیتسا و با شعار ستایش از قتل عام های سربرنیتسا صربها را دعوت می کنند که بیایید یک سربرنیتسای دیگر راه بیندازیم.

نسل کشی سربرنیتسا با اراده عاملان آن به موضوعی از سیاست زدگی شدید تبدیل شده است، بی نتیجه ماندن فریاد ناراحتی بازماندگان که اکنون باید در کنار مجرمانی زندگی کنند که هرگز پایشان به دادگاه کشیده نشده است و یا آنها هم که به دادگاه کشیده شده اند مدت های مدیدی است اسیر بورکراسی شدید قرار دارند. ۲۵ سال بعد، کشتاری که توسط ۲ دادگاه سازمان ملل متحد به عنوان نسل کشی تعریف شده است با وجود شواهد غیرقابل انکار آنچه اتفاق افتاده هنوز توسط سیستم های سیاسی صرب به طور سیستماتیک تکذیب و انکار می شود و پروژه صربستان بزرگ؛ پروژه ای که هلندی ها در ۱۱ ژوئیه ۱۹۹۵ باعث تحریک آن شدند همچنان با شدت دنبال می شود. فیلم در یک سکانس بدون دیالوگ به پایان می رسد. آیدا به شغل قبلی خود معلمی بازگشته است و به تدریس کودکان مشغول می شود. کودکان فارغ از قومیت باز کنار هم در یک کلاس درس نشسته اند و فیلمساز مانیفیست خود را با چشمان و نگاه تماشاگر فریاد می زند. سالن تئاتر مدرسه که محل اعدام دسته جمعی بود برای اجرای نمایش کودکانه بازسازی شده است.

کارگردان بیننده را در میان تماشای کودکان قربانیان و کودکان جانیان نسلی کشی به حال خود رها می سازد. تماشاگر محو بازی «الان می بینم الان نمی بینم» این کودکان می شود؛ کودکانی که پس از جنگ بدنیا آمده اند و قرار است نسل آینده این کشور باشند در حالی که والدین آنها در کنار هم با خنده و خوشحالی از سر رضایت به تماشای این نمایش نشسته اند تاکید روی چهره و نگاه جانیان نسل کشی حاضر در سالن می شود اما خبری از عصبانیت، انتقام، کینه و نفرت نیست و کارگردان به جای آنها ترس و شفقت را در قالب صبوری و همزیستی مسالمت آمیز به بیننده پمپاژ می کند؛ یعنی چیزی فراتر از بخشش که به صورت یک کاتارسیس بی پایان اما هدفمند تماشاگر را پس از خروج از سینما هم رها نمی کند.»


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند