نگاهی به فیلم «ویلای ساحلی» ساخته کیانوش عیاری؛ شبح کارگردان

ردکارپت فیلم: خب فرض کنیم مخاطب عادی‌ای که برای پر کردن وقت خود و خانواده‌اش به سینما می‌رود و مدت نود دقیقه مشغول خوردن پاپ کورن و چیپس و پفک و درگوشی حرف زدن است و امور دیگر؛ کیانوش عیاری را نشناسد. کارگردانی که «کاناپه توقیفی» و «خانه پدری‌اش»، کافی است که بدانیم با چه کاربلدی در عرصه سینما روبه‌رو هستیم. حال بگذریم از «آبادانی‌ها» و «شبح کژدمش» یا اینکه ندانیم که نویسنده «پر پرواز» بود. همه این دانسته‌ها و نادانسته‌ها را فاکتور می‌گیریم. گویی مخاطب هیچ آگاهی ندارد از پیشینه این کارگردان صاحب سبک.

 این‌بار اما گویی آب و هوای شمال و ویلاهای آن به مذاق کارگردان خوش آمده تا «سفره ایرانی» در آن بگستراند! همیشه که نباید «روز باشکوه» کارگردان باشد! «بودن یا نبودن» مخاطب هم جایی ندارد. وقتی این سال‌ها به مدد چند دیالوگ نخ‌نما شده و پلان‌های قابل حدس می‌توان مخاطب را با بازی‌های تکراری پژمان جمشیدی و رضا عطاران سرگرم ساخت؛ چه نیازی است فیلمنامه‌ای وجود داشته باشد! 

داستانی تک خطی بر اساس آنچه این سال‌ها در سینمای نازل کمدی تکرار می‌شود. عیار کارگردان و نویسنده هم به حتم نزد مخاطبان حرفه‌ای و قدیمی‌اش، با این بسازوبفروش مقطعی، سنجیده نخواهد شد. مگر می‌توان بازی بسیار غیرقابل قبول و همیشگی پژمان جمشیدی در نقش یونس سرایدار را دید و حرص نخورد؟ مگر می‌شود ادا در آوردن‌ها و گرته‌برداری ازدیالوگ‌های سریال «پایتخت» را دید و دم بر نیاورد؟ 

مگر می‌شود اکت از فرط تکرار جمشیدی و نوع راه رفتنش را دید و یاد همه فیلم‌ها و سریال‌هایش نیفتاد؟ (در سینما آفریقا که فیلم را می‌دیدم؛ مخاطبی بلند داد زد نگران سلامتی جمشیدی شده است چرا در همه فیلم‌ها کج راه می‌رود و به چهره‌اش فشار وارد می‌کند) بگذریم از عطاران که دیگر بازی‌اش عطری هم ساطع نمی‌کند! سکانس‌های شلوغ و پر سر و صدا و بی‌مفهوم ویلای ساحلی هر چند نشان از کاربلدی کارگردانش دارد که شاید اگر غیر ایشان کسی دیگر سکان هدایت را بر عهده می‌داشت؛ این شکلی در نمی‌آمد.ولی آیا عیاری هم سلک و راه و روشش را تغییر داده است؟ برای غم نان ساخته است این ویلای بی‌انشعابات را؟ آیا مخاطب می‌تواند خرده‌ای بر این اثر داشته باشد؟ می‌توان کارگردان خانه پدری را مورد پرسش قرار داد که آن نگاه مسوولانه چرا تا این حد سقوط کرده است که حتی کودک هشت، نه ساله هم از بده‌بستان فیلمش چیزی دستگیرش نمی‌شود؟ یا مخاطبش را هم ناآگاه می‌پندارد؟ و فرض را بر آن می‌گذارد که این مخاطب نیز آن مخاطب دو دهه یا سه دهه پیش نیست؟ و بر این اساس ویلا و ساحلش را عشق است و بس! افسوس که نمی‌شود بیشتر خرده گرفت.

 به حتم هر نگاهی قابلیت تبدیل شدن به داستان و فیلمنامه دارد. می‌ماند ذکر این نکته که با دیدن این اثر، مخاطب و دوستدار حرفه‌ای سینما و آنانی که سینما می‌خوانند یا خوانده‌اند؛ نیندیشند که به همین راحتی می‌توان فیلم ساخت! نه اشتباه نشود. فیلمساز به خودش استراحت موقتی داد. خواست از قیل و قال این سال‌ها کمی دور شود. نگاهش به مخاطب سختگیر سینما نبود. ویلایی اجاره کرد و چند پلانی و سکانسی گرفت و اجاره آن را هم پیشاپیش پرداخت! به امید اینکه از درآمد و اجاره دادن این ویلا (فیلمش) دوباره بتواند نفسی تازه کند و سینمایی را که دوست دارد، ادامه دهد. به امید آن روز این ویلای سر جاده‌اش را تحمل می‌کنیم و اجاره‌اش را هم می‌پردازیم! به هر حال در خوش ساخت بودن ویلایش که حرفی نیست! وقتی ابتدای کار سرتیپ‌های سینما وارد کادر می‌شوند؛ مخاطب تا پلان آخر آن را حدس می‌زند! برای مخاطب سختگیر این سال‌ها که این ویلا خوش‌نشین نبود؛ ولی مخاطب گذری سینما دقایقی خندید! ما که باشیم بابت این لحظه‌های شاد بخل بورزیم! ارزانی‌شان باد!


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند