نقد فیلم Arcadian / فرافاجعه‌ای در دسته آخرالزمانی

ردکارپت فیلم : نیکلاس کیج را می‌توان یکی از پرکارترین بازیگران حال حاضر سینمای جهان نامید که تقریبا به هیچ فیلم و فیلمنامه‌ای نه نگفته و هر کجا که دوربینی باشد احتمال دیدن نیکلاس کیج روبروی لنز آن بالای نود درصد است. از بین آثار پرشماری که کیج در چند سال اخیر بازی کرده است شاید به تعداد انگشتان یک دست هم فیلم درست و حسابی و قابل بحث وجود نداشته باشد و مشخص نیست که او با چه منطق و دیدگاهی آثار خود را برای ایفای نقش انتخاب می‌کند که خود جای تعجب و پرسش دارد. فیلم Arcadian نیز در همان دسته نود و پنج درصدی آثار ضعیف و سخیف نیکلاس کیج قرار می‌گیرد.

اگر تا کنون فیلم Arcadian را تماشا نکرده‌اید، پیشنهاد می‌شود که حتی اگر کلاهتان سمت آن افتاد، سراغش نروید. اثری که بعد از تماشای آن احساس می‌کنید یک ساعت و نیم از وقت خود را بر جوی آب ریخته و خود نشسته‌اید و گذر و هدر رفتن آن را مشاهده می‌کنید. Arcadian در یک کلمه پوچ است، اثری است برای هیچ، فیلمی که نه چیزی ارائه می‌کند، نه تصویری را شکل می‌دهد و نه دنیایی را می‌سازد. اثری برای هیچ به آن معنا است که این فیلم برای هیچ چیزی مناسب نیست، برای یک غروب جمعه دلگیر خیر، برای تماشا هنگام صرف غذا ابدا، برای فرار از بی‌حوصلگی به هیچ وجه. Arcadian مناسب تماشا در هیچ حالتی و برای هیچ منظوری نیست، تنها مناسب حذف کردن بلافاصله پس از دانلود می‌باشد.

اغلب آثار این جنس معمولا با سکانسی با ریتمی سریع آغاز می‌شوند تا مخاطب را از خطر موجود آگاه کنند و سپس بعد از پخش تیتراژ حال وارد قصه و مسیر اصلی می‌شویم. Arcadian اما همین کلیشه‌ها را نیز نمی‌تواند اجرا کند. فیلم با نمایی از دویدن نیکلاس کیج آغاز می‌شود. او می‌دود و دوربین پشت سر او با استفاده از تکنیک دنبال کردن او را دنبال می‌کند. مشخص نیست که چه چیزی کیج (پائول) را تهدید می‌کند، ما تنها شاهد دویدن او هستیم تا لحظه‌ای که به دو کودک نوزاد می‌رسد.

فیلم به قدری در کارگردانی آشفته است که همین صحنه ساده را نمی‌تواند اجرا کند. ما نمایی از کیج می‌بینیم و سپس نمای بعدی جایی است که او دو کودک را از زمین برداشته و به آغوش می‌گیرد. اما به طور واضح یک پلان میانی این وسط گم شده که بین دو پلان گفته شده باید وجود می‌داشت و آن هم پلان و نمایی از دو کودک بر روی زمین است. در همان سه چهار دقیقه ابتدایی کاملا واضح است که فیلم Arcadian از ضعف شدید کارگردانی رنج می‌برد.

بجز مورد گفته شده، فیلم به شدت سندروم دوربین بی‌قرار دارد. دوربین رو دستی که با لرزش زیاد در لحظات که اصلا نیازی نیست موجب سرگیجه و سردرد می‌شود و فاجعه است. علاوه بر آن فیلم در همان ابتدا و همان ده دقیقه ابتدایی پر از نماهای کلوزآپ اضافه و بدون حس و بدون کارایی است که کاربرد نمای کلوزآپ را در ادامه اثر مختل می‌کند. کارگردان Arcadian هرگاه که دلش خواسته بدون توجه به موقعیت و لحظه، کلوزآپ گرفته است تا تاثیر آن را از بین ببرد. فیلم عملا دکوپاژ صحیح نداشته و میزانسن آن نیز تنها دکور است و هیچ استفاده‌ای از تصویر برای قصه‌گویی و یا القای حسی خاص به مخاطب نشده است. حتی در زمینه ایجاد دلهره حتی به مبتذل‌ترین شکل ممکن نیز ناتوان است.

اما در مورد نورپردازی نیز حرف بزنیم. نورپردازی فیلم نیز به شکل عجیب و غریبی آماتور می‌باشد. در لحظات تاریک نور فیلم به قدری بد است که بدون اغراق چیزی نزدیک به نود درصد از اتفاقات و تصاویر قابل مشاهده نبوده و ما فقط امکان شنیدن صدای آن را داریم. در بخش نورپردازی نیز احتمالا به یک جفت چشم عقاب برای واضح دیدن تصاویر فیلم نیاز دارید.

در فیلمنامه Arcadian نیز وضعیت بهتری نسبت به کارگردانی وجود ندارد. هیچ چیز در فیلمنامه مشخص نیست، فیلم نه سر دارد نه وسط و عطف و نه پایان بندی. با یک خانواده سه نفره شامل پائول(نیکلاس کیج)، توماس و جوزف روبرو هستیم که مشخصا همان دو نوزادی هستند که پائول در ابتدای فیلم آن‌ها را می‌یابد. فیلم هیچ چیزی بین این افراد نمی‌تواند بسازد، درست همانگونه که شخصیت‌پردازی تکی آن‌ها دچار ضعف است.

در واقع هیچکدام از شخصیت‌ها ساخته نمی‌شوند و در نتیجه ارتباط بینشان نیز در اثر شکل نمی‌گیرد. همه کاراکترها و اتفاقات دکوری و تزئینی هستند. جوزف پسر باهوشی است که اهل مطالعه می‌باشد، توماس پسر بی‌مسئولیتی که عاشق دختر یکی از همسایگان و بازماندگان نزدیک محل زندگیشان شده است. خانواده رز که توماس هر روز به زمین آن‌ها رفته و در امور مختلف کمک می‌کند و البته شارلوت را می‌بیند که عاشقش شده است. این خانواده نیز مثل خانواده اصلی همگی در سطح مترسک بوده و دریغ از اندکی تلاش برای کمی عمق دادن و ایجاد وجوه شخصیتی در این افراد. به جرئت می‌توان گفت که فیلم Arcadian حتی برای ساخت کاراکترها و دنیای خود تلاش هم نکرده است که حال بگوییم تلاش آن بی‌نتیجه بوده است. فیلم صرفا چند بازیگر را جلوی دوربین برده است تا قصه بی سر و ته خود را به انتها برساند.

در بحث قصه اما، باز هم هیچ چیز مشخص نیست. منشا اتفاقات مشخص نیست، هویت و ذات موجوداتی که به انسان‌ها حمله می‌کنند مشخص نیست، دلیل حضور آن‌ها بعد از غروب آفتاب مشخص نیست، تعداد آن‌ها مشخص نیست، هدف آن‌ها مشخص نیست، چگونگی نجات پیدا کردن از شرایط مشخص نیست، تا فیلم مجبور شود به شکلی فوق‌العاده کمدی به پایان برسد. فیلم حتی نمی‌تواند سطح آثار کلیشه‌ای آخرالزمانی را لمس کند. همان حالات کلیشه‌ای ماجراجویی، تلاش برای پیدا کردن راه حل، یک عشق کلیشه‌ای، قهرمانی که تا انتهای برای نجات می‌جنگد، تعقیب و گریزهای معمول، دلهره همیشگی، نقل مکان‌های مختلف برای کشف واقعیت. فیلم Arcadian حتی بلد نبوده تا از روی کلیشه‌های پیش از خود کپی کند.

در پایان باید گفت فیلم Arcadian فاجعه خیر، بلکه فرافاجعه‌ای در دسته آخرالزمانی است که به معنای واقعی کلمه ماقبل سینما و ماقبل نقد است. فیلمی که سر و ته قصه و دنیایی که ساخته است مشخص نیست، هیچ لحظه‌ای نمی‌تواند اندکی هیجان و دلهره سطحی بیافریند، حتی نمی‌تواند آن موجودات را ترسناک و کاراکترهایش را در خطر جلوه دهد. فیلم Arcadian نه خانواده می‌سازد، نه پدر و پسر، نه ارتباط برادری، نه یک عشق سطحی و نه بقا. فیلم در هیچ یک از موارد موفق نیست و می‌توان گفت حتی یک نکته مثبت ندارد چرا که حتی بازی‌ها نیز بسیار ضعیف هستند. در بخش کارگردانی نیز با یک دوربین شلخته بی‌قرار روبرو هستیم که مرتبا از چپ به راست ‌و برعکس بدون هیچ دلیلی پن‌های شلاقی می‌کند و جوری روی دست می‌لرزد که گویا فیلمبردار لرزش دست داشته است. حتی در بحث اندازه نما نیز توانایی گرفتن چند شات ساده را ندارد و معمولی‌ترین پلان‌ها را کلوزآپ می‌گیرد که هیچ کارایی ندارند. Arcadian به طور قطع از بدترین آثاری است که در چند وقت اخیر تماشا کرده‌ام.


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند