به گزارش ردکارپت فیلم: دود آتشی که گوشت شیلیک را کباب میکند، ممکن است چشم اطرافیان را بسوزاند و اشکشان را دربیاورد، اما خودش غذایی خوشمزه است و خوردنش خاطرهای لذت بخش را رقم میزند، فیلم جدید محمدحسین مهدویان هم چنین حس دوگانهای را به مخاطب منتقل میکند.
آن کارگری که دارد در باغ برای مهمانان درد دل میکند، خود کارگردان شیشلیک است. آن افرادی که قهقهه میزنند هم بخشی از مخاطبان فیلم هستند. کارگردان میگوید «پدرم مُرد؛ مرگ بابای من خنده نداره» و مهمانان به همین تذکر هم میخندند. در فرایند نمایش فیلم هم همین اتفاق میافتد و مخاطب جایی که باید بگرید میخندد.
فیلمساز در یک «کمدی سیاه» از بدبختی و فلاکت آدمهایی میگوید که فقر و نداری را با جان و دل پذیرفتهاند و آن را یک ارزش متعالی میدانند. همزمان رذالت آدمهایی را نمایش میدهد که این فقر را به بخشی از جامعه تحمیل کردهاند. در دنیای نسبتا فانتزی قصه، عنصر فقر محصول عملکرد اشتباه انسانها نیست؛ بلکه موقعیتی اجباری و تحمیلی است که همه باید به آن احترام بگذارند. اتفاقات فیلم هیچکدام سویه شاد و خوشحالکننده ندارند. حسرت دختر بچه، بیکار شدن کارگر، اخراج دختر از مدرسه، مرگ پدر، بیماری فرزند، تصادف مادر و دست آخر زد و خورد پدر در رستوران همگی مایههای یک فیلم غمانگیز را فراهم میآورند.
شوخیهای متنوع فیلم با دو هدف طراحی شدهاند. اول اینکه فیلمساز میخواهد تلخی و خشونت پنهان در لایههای زیرین قصه را تلطیف کند. تحمل این همه فلاکت در یک فیلم نود دقیقهای بدون فضاسازیهای مفرح برای مخاطب آسان نیست. از آن طرف فیلمنامهنویس و فیلمساز برای بیان حرفهای ممنوعه به زبان طنز پناه میبرند. چرا که طنز این امکان را به مولف میدهد که بخشی از ناگفتهها را بگوید؛ بیآنکه هراسی از مجازات داشته باشد. خوشبختانه تیر فیلمسازی که اثر را با هدف اصلاح پلشتیها و زشتیها جلوی دوربین برده به هدف میخورد. بخشی از مخاطبان که همدرد هاشم (با بازی رضا عطاران) هستند هنگام تماشای فیلم دلشان خنک میشود که یکی حرف دلشان را زده است. همزمان نیش زهردار فیلم، عده دیگری را میگزد و زخمیشان میکند. گروه دوم کسانی هستند که افکاری شبیه به گروه مدیران کارخانه دارند.
در فیلم نمادین شیشلیک دال و مدلول آنچنان در هم آمیخته شدهاند که جداسازیشان کار آسانی نیست. نقطه قوت فیلم این است که بدون در نظرگرفتن جنبههای نمادین فیلم هم میتوان از تماشای آن لذت برد. مخاطب عام از قصهای که در سطح بیان میشود لذت میبرد و مخاطب خاص نیز عناصر لایههای زیرین روایت را در ذهن خودش تحلیل میکند.
بر اساس آنچه در هرم «مازلو» آمده، نیازهای زیستی مثل غذا خوردن در کف سلسله مراتب نیازها قرار میگیرند. هر انسانی با این نیاز اولیه درگیر است و به همین خاطر همه میتوانند مساله و دغدغه هاشم و فرزندانش را درک کنند.
فیلمی که از ممنوعیت، گرسنگی، سرکوب، آزادی، اعتراف اجباری، طغیان و خیلی چیزهای دیگر سخن میگوید نمیتواند وجوه نمادین نداشته باشد. مدیران کارخانه خوردن غذاهای خوشمزه را برای کارگرانشان ممنوع کردهاند. چیزهای خوشمزه میتوانند استعارهای از دیگر لذتهای مشروع باشند. اندیشههای جدید و فناوریهای نو هم میتوانند در دایره همین لذتها قرار گیرند. کسانی که شیشلیک را ممنوع کردهاند خودشان جزو مشتریان پر و پا قرص این خوردنی خوشمزه هستند. با تماشای این تناقض آن مصرع از حافظ شیرازی در ذهن تداعی میشود که «توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟»
مرد فقیر داستان پس از فتح قله شیشلیک طغیان میکند. انگار موفقیت مدیر سختگیر به گرسنه ماندن زیردستانش پیوند خورده است. چرا که اگر شکم کارگران سیر شود، اعتماد به نفسشان بالا میرود و رویای دیگری را در سر میپرورانند. رفاه بیشتر کارگران پایههای اقتدار آقای مدیر را لرزان میکند و او از همین رو تمایل به گرسنه ماندن آنها دارد.
فیلمنامه شیشلیک در حوزه شوخیهای کلامی، تصویری و شخصیتمحور دست پُری دارد و همزمان میتواند موقعیتهای کمیک مناسبی ایجاد کند. جمشید هاشمپور اگرچه حضور کوتاهی دارد؛ ولی در همان چند سکانس با خشونت فیزیکی که از خود نشان میدهد خنده بر لبان مخاطب میآورد. پای مرغی که از داخل سوپ درمیآید و به جای شیشلیک دختربچه را میترساند، نمونهای از یک شوخی خوب تصویری است. جملات شعاری که بر در و دیوار کارخانه نقش بستهاند، به اندازه کافی جذاب و بامزه هستند. رابطه صمیمانه هاشم و دخترش هم بانمک و گرم از آب درآمده و در خدمت فضاسازی کلی قصه قرار گرفته است.
محمدحسین مهدویان که کارش را با مستندسازی و فیلمهای دفاع مقدسی آغاز کرد، در چند سال اخیر نشان داده که نمیخواهد با یک برچسب مشخص شناخته شود. او هر بار حوزهای جدید را آزموده و محصول متفاوتی خلق کرده است. ایستاده در غبار یک مستند پرتره بود و فصل اول و دوم ماجرای نیمروز بخشی از تاریخ انقلاب و جنگ را روایت میکرد. مهدویان با فیلم لاتاری سراغ سینمای اجتماعی رفت و در درخت گردو یک فاجعه تاریخی را به تصویر کشید. شیشلیک به عنوان اثری جذاب و خلاقانه اولین تجربه این فیلمساز در سینمای کمدی محسوب میشود. اینجا دیگر از آن دوربین لرزان مهدویان خبری نیست و قابها شکل و شمایل بهتری دارند.
داستان شیشلیک از پیرنگی بهره میبرد که در خدمت بهتر ساختن ضرباهنگ اثر است. اتفاقاتی مثل بیکاری، بیماری و تصادف که در پی هم میآیند تحرک درام را بیشتر میکنند و جلوی سکون قصه را میگیرند. در یک سوم ابتدایی فیلم جهانی فانتزی با همه قواعد و اصول منحصر بفردش بنا میشود. جهانی که «حماسه گرسنگان» و «ممنوعیت امید و آرزو» در آن به خوبی معنا پیدا میکند. اما هر چه جلوتر میرویم غلظت فانتزی کمتر و حجم واقعگرایی بیشتر میشود. دوربین زمانی که از کارخانه بیرون میآید، دنیای واقعی را نشانمان میدهد که شباهتی با دنیای خیالی کارخانه ندارد. این تضاد منجر به نوعی دوگانگی لحن شده و فیلم را دوپاره کرده است. لحن فانتزی که در ابتدا ظاهر میشود هر چه پیشتر میرویم بیشتر رنگ میبازد.
فیلم شیشلیک که در دومین روز جشنواره در سینمای رسانهها اکران شد، همانند آثار قبلی محمدحسین مهدویان اثری پربازیگر است. گروه بازیگران فیلم را رضا عطاران، پژمان جمشیدی، ژاله صامتی، مهلقا باقری، وحید رهبانی، عباس جمشیدی و جمشید هاشمپور تشکیل دادهاند.
بدون دیدگاه