نویسنده

متولدین ۲ ژانویه سینما ، تئاتر و موسیقی؛آیزاک آسیموف

به گزارش ردکارپت فیلم: آیزاک آسیموف (به روسی: Исаáк Ю́дович Ази́мов، زادهٔ ۲ ژانویه ۱۹۲۰ – درگذشتهٔ ۶ آوریل ۱۹۹۲ میلادی) نویسندهٔ آمریکایی روسی‌تبارِ گونه‌های علم به زبان ساده و علمی–تخیلی، و استاد بیوشیمی در دانشگاه بوستون بود. او بیش از ۵۰۰ کتاب نوشته‌است
ایزاک آسیموف
نام اصلی
Исаак Юдович Азимов
زاده ۲ ژانویهٔ ۱۹۲۰
پتروویچی، استان اسمولنسک، جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه
درگذشته ۶ آوریل ۱۹۹۲ (۷۲ سال)
بروکلین، ایالت نیویورک، ایالات متحدهٔ آمریکا
نام(های) دیگر اسحاق عاصم‌اُف
پیشه نویسنده و زیست‌شیمیدان
ملیت روسی (سالهای اولیه)،
آمریکایی
دانشگاه دانشگاه کلمبیا، دکترای زیست‌شیمی، ۱۹۴۸
سبک نوشتاری علمی-تخیلی سخت، نقد ادبی، کتاب درسی، علم به زبان ساده
جنبش ادبی دوران طلایی علمی‌تخیلی
سال‌های فعالیت ۱۹۳۹–۱۹۹۲
کتاب‌ها
  • بنیاد
  • شبانگاه
همسر(ها) جانت آسیموف
فرزند(ان) دیوید (پسر)، روبین جُون (دختر)

آسیموف علمی-تخیلی سخت می‌نوشت. او به همراه کلارک و هاین‌لاین به عنوان سه نویسندهٔ بزرگِ گونهٔ علمی–تخیلی شناخته می‌شوند. شهرت اصلی او بیشتر به دلیل نگارش مجموعه کتابهای بنیاد است. سایر مجموعه‌های اصلی‌اش عبارتند از: «امپراتوری کهکشانی» و «ربات». او در دههٔ آخر زندگی‌اش این سه مجموعه را به هم پیوند می‌زند.او بیش از ۳۸۰ داستان کوتاه نوشته‌است.

کتابهایش همهٔ رده‌بندی‌های اصلی دیوئی (به جز فلسفه) را شامل می‌شود.

قوانین سه‌گانهٔ رباتیک وی از شهرت جهانی برخوردار است و دانشنامه بریتانیکا وی را واضعِ واژهٔ رباتیک در زبان انگلیسی می‌شناسد.فرهنگ انگلیسی آکسفورد علاوه بر این او را واضع دو واژهٔ دیگر نیز می‌داند: «پوزیترونیک» و «روان‌تاریخ».

سیارک آسیموف ۵۰۲۰ به افتخار وی، نامگذاری شده‌است.

زندگی‌نامه
سالهای اول زندگی

او در پتروویچی، استان اسمولنسک در شوروی (روسیهٔ امروزی) در یک خانواده آسیابان یهودی، متولد شد.در سه سالگی خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کردند. از آنجا که در خانه، با او به زبانهای ییدیش (زبان یهودیان اروپای شرقی) و انگلیسی صحبت می‌کردند، به هر دو زبان، روان سخن می‌گفت؛ اما روسی نیاموخت. پدر روسی او در بروکلین چند دکان شیرینی فروشی داشت که از ساعت ۶ صبح تا ۱ نیمه شب باز بودند. آیزاک نوجوان هر صبح ساعت ۶ از خواب برمی‌خواست تا روزنامه پخش کند و هر بعد از ظهر تند از مدرسه بازمی‌گشت تا به پدرش کمک کند و اگر چند دقیقه دیر می‌کرد پدرش او را سرزنش می‌کرد که بچه تنبلی است. پس از گذشت ۵۰ سال آسیموف در زندگینامه‌اش از این عادت چنین یاد می‌کند: «برای من مایه غرور است که هر چند ساعت شماطه داری دارم اما هیچ‌گاه آن را کوک نمی‌کنم و ساعت ۶ صبح خود از خواب بیدار می‌شوم، من هنوز به پدرم ثابت می‌کنم که آدم تنبلی نیستم». او دربارهٔ برخورد پدرش گفته: «… هیچگاه سعی نکرد عقاید مذهبی‌اش را به من درس دهد».خواندن را از پنج سالگی آموخت و از آن هنگام در امور ادارهٔ مغازهٔ لبنیات‌فروشی به خانواده کمک می‌کرد. خود وی سحرخیزی‌اش در سال‌های آینده را مرهون همین کمکها و تلاشش برای راضی کردن پدر به اینکه تنبل نیست می‌دانست. در همان مغازه مجله‌های علمی-تخیلی هم فروخته می‌شد و آیزاک کوچک آن‌ها را می‌خواند. در حدود یازده سالگی او شروع به نوشتن داستان کرد و چند سالی بیشتر نگذشته بود که توانست داستان‌هایش را به مجله‌های عامه پسند بفروشد. در ۱۸ سالگی نخستین داستانش را به نام «گشتی در حوالی سیارک وستا» نوشت که در شماره مارس ۱۹۳۹  مجله داستان‌های حیرت‌آور چاپ شد.

سه سال بعد، در سال ۱۹۴۱ داستان دیگری با عنوان شبانگاه به مجله داستان علمی – تخیلی حیرت‌آور فروخت که در آن زمان برترین مجله در این عرصه بود. مجله داستان علمی – تخیلی حیرت‌آور برای هر کلمه یک سنت پرداخت می‌کرد. آسیموف در مورد این داستان چنین می‌گوید: “پس برای یک داستان ۱۲هزار کلمه‌ای ۱۲۰ دلار باید می‌گرفتم ولی وقتی چک ۱۵۰ دلاری دریافت کردم گمان کردم اشتباه شده و پس از تماس با سردبیر دریافتم که او آنقدر از داستان خوشش آمده که یک چهارم سنت برای هر کلمه فوق‌العاده پرداخت کرده‌است.»
تحصیلات و شغل

رابرت آنسون هاین‌لاین و ال. اسپراگ دی کمپ همراه با آسیموف (راست) در سال ۱۹۴۴

او از ابتدا نبوغ خود را در آموختن نشان داد و چند کلاس را یک مرتبه بالا رفت و در ۱۵ سالگی دیپلم گرفت. او در ۱۹۳۹ از دانشگاه کلمبیا فارغ‌التحصیل شد. در سپتامبر ۱۹۴۵ به ارتش اعزام شد (اگر در زمان مدرسه تاریخ تولدش را اصلاح نکرده بود، به‌طور رسمی ۲۶ ساله بود و مشمول نمی‌شد).در سال ۱۹۴۸ دکتری بیوشیمی اش را اخذ کرد. پس از اخذ مدرک، عضو هیئت علمی دانشگاه بوستون شد. از سال ۱۹۵۸ تدریس را کنار گذاشت و به صورت تمام وقت به نوشتن پرداخت (درآمد نویسندگی‌اش از حقوق دانشگاه بیشتر شده بود). با داشتن حق تصدی حتی در چنین شرایطی عضو هیئت علمی باقی ماند (همین حق تصدی در کتاب آزمایش مرگ نقش مهمی بازی می‌کند). در ۱۹۷۹ دانشگاه به پاس نوشته‌هایش او را به استاد تمام ارتقا داد.

در سال ۱۹۵۹ دوستی در دارپا به دنبال افزودن آسیموف به تیم خود بود. او این درخواست را رد کرد، چون دریافت اطلاعات محرمانه آزادیِ نوشتن را از او سلب می‌کرد. در نهایت به آنها مقاله‌ای با عنوان «دربارهٔ خلاقیت» ارائه کرد.

زندگی شخصی

وی دو بار ازدواج کرد، بار دوم با جانت ا. جپسون (که او نیز یک نویسندهٔ سبک علمی-تخیلی است) و دو فرزند داشت. زندگی عادی او چنین بود که راس ساعت ۶ صبح بیدار شود و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود بنشیند و تا ۱۰ شب کار کند. آسیموف در جلد نخست زندگی‌نامه خود با عنوان «خاطره‌ای هنوز سرسبز» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توضیح داده که چگونه نویسنده‌ای وقت‌شناس شده‌است. آسیموف دچار ترس از فضاهای باز بود و جاهای کوچک و بسته را ترجیح می‌داد. اگر چه آسیموف دربارهٔ سفرهای فضایی در دنیاهای ناشناخته و به مدت سال‌های نوری بی‌شمار نوشت، ولی خودش از پرواز کردن با هواپیما اکراه داشت. بن بوآ، ویراستار آثار او گفته‌است: «آیزاک می‌گوید دوست دارد در فضا و در پهنه آسمان‌ها پرواز کند، اما فقط در تخیلش.» جلوهٔ این ترس را می‌توان در داستان غارهای پولادی (جزوه سری روبوتی آسیموف) مشاهده کرد که در آن تمام جمعیت زمین در شهرهای بسته و زیرزمینی در فضاهای کوچک زندگی می‌کنند. آسیموف دچار ترس از پرواز هم بود و در تمام عمرش تنها دو بار با هواپیما مسافرت کرد، که هر دو بار آن اجباری و غیرقابل اجتناب بود. در همان کتاب غارهای پولادی، الیجاه بیلی (قهرمان اصلی این کتاب و کتابهای خورشید عریان و روبوتهای سپیده‌دم) دچار ترس از پرواز است و آسیموف نیم صفحه‌ای را به شرح چگونگی ترس و احساس بیلی می‌پردازد. او از ۱۹۸۵ تا پیش از مرگش رئیس انجمن اُمانیست‌های آمریکا بود. بعد از مرگش جای او را دوست و همکار نویسنده‌اش کورت وانگات گرفت. او همچنین دوست نزدیک جین رودنبری (نویسندهٔ اصلی داستان‌های پیشتازان فضا Star Trek) هم بود و در وهلهٔ اول او علمی-تخیلی بودن ایده‌های رودنبری را برای مسؤولان کمپانی پارامونت تأیید کرد. بعدها در یکی از قسمت‌های سریال شخصیتی روبوتی معرفی شد که به یاد آسیموف مغز پوزیترونی داشت، که البته این تنها شباهت آن به روبوتهای آسیموف بود.

بیماری و مرگ

آیزاک آسیموف در ششم آوریل سال ۱۹۹۲ درگذشت. در آن هنگام، استنلی، برادر ایزاک آسیموف، علت مرگ او را نارسایی کلیه و قلب اعلام کرد. ۱۰ سال پس از مرگ آسیموف، همسرش، جانِت، اعلام کرد در هنگام عمل قلب، به دلیل تزریق خون آلوده ایزاک آسیموف به بیماری ایدز مبتلا شده بود. اما در آن زمان پزشکان به دلیل نگرانی از واکنش عمومی و تنگ نظری برخی افراد نسبت به مبتلایان این بیماری، از خانواده او خواستند که از اعلام این خبر خودداری کنند. سرانجام ۱۰ سال پس از مرگ او، در حالیکه بسیاری از پزشکان معالج او نیز درگذشته بودند، جانت و فرزند او، روبین تصمیم گرفتند، موضوع ابتلای او به بیماری ایدز را به اطلاع عموم برسانند.
نوشته‌ها

تنها چیزی در مورد خودم که به اندازه‌ای شدیدش می‌دانم که نیاز به درمان روانکاوانه دارد، اجبارِ من به نوشتن است … این بدان معنی‌ست که ایدهٔ من برای یک زمانِ خوش این است که به اتاق زیرشیروانی‌ام بروم، پشت ماشین تحریر برقی‌ام بنشینم (همان‌طور که الان دارم انجام می‌دهم)، و آتش کنم، کلمات را ببینم که مانند جادو در مقابل چشمانم شکل می‌گیرند.
— آسیموف (۱۹۶۹)

بررسی کوتاه

پیشینهٔ کاری آسیموف را می‌توان به چندین دوره تقسیم کرد. در دورهٔ اول غلبه با علمی-تخیلی‌ست، با داستان‌های کوتاه در سال ۱۹۳۹ شروع می‌شود و با اولین رمانش در ۱۹۵۰ ادامه می‌یابد. این دوره تا حدود ۱۹۵۸ طول می‌کشد (پس از چاپ «خورشید عریان» (۱۹۵۷)). پس از آن او شروع به نوشتن ادبیات غیرداستانی می‌کند. به دنبالِ فرستاده شدنِ ماهواره اسپوتنیک به مدار توسط اتحاد جماهیر شوروی، نوشته‌های غیرداستانی او (به خصوص علم به زبان ساده) افزایش چشمگیری می‌یابد، و به همان میزان علمی-تخیلی‌هایش کاهش می‌یابند.[یادداشت ۵] در ربع قرنِ آینده او تنها چهار رمان علمی-تخیلی می‌نویسد، در همان حالی که بیش از ۱۲۰ کتاب غیرداستانی منتشر می‌کند. در سال ۱۹۸۲ دورهٔ دومِ علمی-تخیلی او، با «لبهٔ بنیاد» آغاز می‌شود. از آن موقع تا زمان فوتش دنباله‌ها و پیش‌درآمدهایی می‌نویسد و جهانِ رمان‌هایش را یکپارچه می‌کند (گرچه چون از ابتدا چنین طرحی را در ذهن نداشت، ناسازگاری‌هایی هم در این میان بوجود می‌آید).
علمی-تخیلی

مهم نیست که دربارهٔ موضوعات بسیار متنوعی بنویسم، من در ابتدا نویسنده‌ای علمی-تخیلی بودم و به عنوان یک نویسندهٔ علمی-تخیلی می‌خواهم شناخته شوم.
— آسیموف (۱۹۸۰)

اولین قسمتِ تایرانِ آسیموف بر روی جلد شمارهٔ چهار مجلهٔ کهکشان (علمی-تخیلی) در سال ۱۹۵۱. رمان بعداً در همان سال به صورتِ کتاب با عنوان ستارگان همچون غبار منتشر شد.
قسمت اول غارهای پولادینِ آسیموف بر روی جلد شمارهٔ ماه اکتبر ۱۹۵۳، مجلهٔ کهکشان (علمی-تخیلی)، تصویر از اد امشویلر
رمان کوتاه آداب (مناسک) قانونی، همکاری با فردریک پوهل، تنها داستان آسیموف که در قصه‌های عجیب چاپ شد.

آسیموف در سال ۱۹۲۹ به یکی از طرفداران علمی-تخیلی تبدیل شد،او شروع به خواندن مجلات پالپی کرد که در شیرینی‌فروشی خانوادگیشان فروخته می‌شدند. در ابتدا پدرش او را از خواندن پالپ‌ها منع می‌کرد، چون به نظرش بی‌ارزش بودند، تا آنکه آسیموف متقاعدش کرد که چون مجلات علمی-تخیلی در عنوانشان «علم» آمده، باید آموزشی باشند.

در ماه می سال ۱۹۳۷ او برای اولین بار به فکرِ نوشتن به صورت حرفه‌ای افتاد، و همان سال شروع به نوشتنِ اولین داستان علمی-تخیلی خود کرد، که عنوانش «چوب‌پنبه‌بازکن کیهانی» بود (اکنون گم شده‌است). در ۱۷ می ۱۹۳۸، چون تغییر در برنامهٔ انتشارِ علمی-تخیلی حیرت‌آور او را دچار سؤال کرده بود، سراغ ناشر رفت. وی با الهام از این دیدار، داستانش را در ۱۹ ژوئن ۱۹۳۸ تمام کرد و دو روز بعد شخصاً به سردبیر حیرت‌آور، جان کمبل، تحویل داد. کمبل بیش از یک ساعت با آسیموف ملاقات کرد و قول داد که داستان را خودش بخواند. دو روز بعد او نامه‌ای دریافت که با جزییات دلیل رد کردن را توضیح می‌داد.این اولین جلسه از سری جلساتشان بود که تقریباً هر هفته، تازمانی که آسیموف در نیویورک بود (در سال ۱۹۴۹ به بوستون رفت) برگزار می‌شد. کمبل تأثیری اساسی بر آسیموف گذاشت و به دوستی شخصی تبدیل شد.

تا پایان ماه، آسیموف داستان دوم، «مسافر قاچاق»، را به پایان رساند. در ۲۲ جولای کمبل آن را رد کرد اما – در «بهترین نامهٔ ممکنی که می‌توانید تصور کنید» – او را به ادامهٔ نوشتن تشویق کرد، قول داد که آسیموف ممکن است پس از یک سال و یک دوجین داستانِ تمرینی دیگر بتواند آثار خود را بفروشد.سومین داستانی را که نوشت، «رها شده در وستا»، توانست در ۲۱ اکتبر ۱۹۳۸ به داستان‌های حیرت‌آور، به سردبیری «ریموند اِی. پالمر» بفروشد، که در شمارهٔ مارس ۱۹۳۹ چاپ شد. به آسیموف ۶۴ دلار (معادل ۱/۱۶۲ دلار در سال ۲۰۱۹)، یا یک سنت در ازای هر کلمه پرداخت شد. در آن سال دو داستان دیگر نیز چاپ شد، «سلاحی که برای استفاده وحشتناک است» در شمارهٔ ماه مه حیرت‌آور و «جریان‌ها» در شمارهٔ جولای شگفت‌انگیز، شماره‌ای که بعداً توسط طرفداران به عنوان آغاز «عصر طلایی علمی-تخیلی» انتخاب شد. برای سال ۱۹۴۰ آی‌اِس‌اف‌دی‌بی هفت داستان را در چهار مجلهٔ پالپ مختلف فهرست می‌کند، که یکی از آنها در شگفت‌انگیز است. درآمد او برای تأمین هزینهٔ تحصیل کافی می‌شود، اما نه به آن اندازه که یک نویسندهٔ تمام‌وقت شود.

آسیموف بعدها گفت که برخلاف دیگر نویسندگان برجستهٔ عصر طلایی مانند رابرت هاین‌لاین و اِی. ای. ون وت – که اولین کار آنها نیز در ۱۹۳۹ چاپ شد، و استعداد و درخشندگی‌شان بلافاصله آشکار شد – او «(این فروتنی ساختگی نیست) به تدریج بالا آمد».[۲۰] از ۲۹ جولای ۱۹۴۰، آسیموف در طی ۲۵ ماه ۲۲ داستان نوشت، که ۱۳ مورد از آنها چاپ شد؛ او در ۱۹۷۲ نوشت که از آن تاریخ به بعد او هرگز داستان علمی-تخیلی دیگری ننوشت که چاپ نشده باشد، به جز «دو مورد خاص»[۲۱] (این دو استثنا هر دو داستان‌های کوتاه ۱/۰۰۰ کلمه‌ای بودند که در سال ۱۹۴۱ نوشته شدند؛ «صورتک‌ها» و «بازی بزرگ»، دومی در ۱۹۷۴ چاپ شد

یک ربات نمی‌تواند به یک انسان آسیب بزند یا به دلیل وارد عمل نشدن، اجازه دهد تا که انسانی آسیب ببیند.
یک ربات باید به دستورهای دریافتی از یک انسان عمل کند، مگر در مواردی که این دستورها در تناقض با قانون شمارهٔ یک باشد.
یک ربات باید از وجود خویش مراقبت کند مادامی که این محافظت در تضاد با قوانین شماره یک یا دو قرار نگیرد.

بعدها آسیموف قانون دیگری نیز اضافه کرد: قانون صفر.

۰. یک ربات نمی‌تواند به بشریت آسیب بزند، یا با بی‌عملی‌اش اجازه دهد که بشریت آسیب ببیند.

اصطلاحات ساخته‌شده

بر اساس فرهنگ انگلیسی آکسفورد آسیموف اصطلاح «رباتیک» را در داستان دروغگو! (شمارهٔ ماه می سال ۱۹۴۱ علمی-تخیلی شگفت‌انگیز) برای اولین بار به کار می‌برد. او خودش در مقالهٔ تاریخ‌نگاری ربات نوشته که فکر می‌کرده در حال استفاده از واژه‌ای موجود است. ضمن تأیید مرجعِ فرهنگ آکسفورد، او به اشتباه بیان می‌کند که واژه برای اولین بار در داستان دور سرگردانی (شمارهٔ ماه مارس ۱۹۴۲ علمی-تخیلی شگفت‌انگیز، صفحهٔ ۱۰۰، ستون اول، در یک سوم اول) چاپ شده‌است.

در همین داستان (سومین داستان در مجموعهٔ ربات) است که برای نخستین بار اصطلاح «پوزیترونیک» به کار می‌رود.

آسیموف اصطلاح «روان‌تاریخ» را در مجموعهٔ بنیاد به کار می‌برد:دانشی که ترکیب تاریخ، جامعه‌شناسی و آمار ریاضی‌ست و می‌تواند رفتار عمومی جوامع خیلی بزرگ (مثل امپراتوری کهکشانی) را پیش‌بینی کند. آسیموف بعدها بیان کرد که می‌بایست روان‌جامعه‌شناسی را به جای آن به کار می‌برد. این اصطلاح برای اولین بار در پنج داستان کوتاهی به کار رفت که بعداً در یک رمان (بنیاد) کنار هم قرار گرفتند.

افتخارات

داستان‌های علمی – تخیلی آسیموف جایزه‌های متعددی برد: ۵ جایزه هوگو که با انتخاب خوانندگان اعطا می‌شود و سه جایزه نبولا که از طرف نویسندگان علمی – تخیلی اعطا می‌شود. تریلوژی یا داستان‌های سه‌گانه او که داستان یک امپراتوری کهکشانی در آینده‌است و از کتاب‌های «بنیاد» (۱۹۵۱)، «بنیاد امپراتوری» (۱۹۵۲)، و «بنیاد دوم» (۱۹۵۳) تشکیل یافته‌است جایزه هوگو سال ۱۹۶۶ را به عنوان بهترین مجموعه داستان علمی – تخیلی برای او به ارمغان آورد. او همچنین جایزه استاد بزرگ را که انجمن نویسندگان علمی‌تخیلی آمریکا به پاس یک عمر فعالیت موفقیت‌آمیز در زمینه داستان‌نویسی علمی-تخیلی اعطا می‌کرد در سال ۱۹۸۷ به دست آورد.

گزیدهٔ آثار

بنا به شیوهٔ محاسبه ممکن است که کتابشناسی ایزاک آسیموف را شامل بیش از ۵۰۰ کتاب دانست. برای انتشار صدمین، دویستمین و سیصدمین کتابش (بنا به محاسبهٔ خودش) اپوس ۱۰۰ (۱۹۶۹)،  اپوس ۲۰۰ (۱۹۷۹  و اپوس ۳۰۰ (۱۹۸۴)  را دربارهٔ کارهای قبلی‌اش منتشر کرد.

تعداد کارهایش آنقدر زیاد است که همهٔ رده‌بندی‌های اصلی دیوئی را شامل می‌شود (به جز ردهٔ ۱۰۰، فلسفه و روانشناسی).

کتابشناسی گسترده‌ای از کارهای او توسط اد سیلر گردآوری شده‌است

به مناسبتِ صدمین سالگرد تولد آسیموف (۲ ژانویهٔ ۲۰۲۰) یکی دیگر از علاقه‌مندان او (استیون کوپر) کتابشناسی گستردهٔ جدیدی فراهم کرد


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند