اسم‌شان

چرا این هنرمندان را پس از مرگ شناختیم؟

به گزارش ردکارپت فیلم: اولین بار اسم‌شان را در پیام‌های تسلیت دیدیم و تازه شناختیم‌شان. خودشان را که نه، فقط اسم‌شان را.

بزرگانی که کم برای فرهنگ و هنر سرزمین‌مان مایه نگذاشتند اما چون زندگی در شهر و دیار خود را به زیستن در تهران ترجیح دادند، گمنام ماندند و گمنام هم رفتند و سهم آنان فقط پیام تسلیتی بود و حسرتی برای ما که آنان را نشناختیم.

در هفته گذشته جامعه هنری به سوگ چهره‌های متعددی نشست. داغ پشت داغ، آنقدر که نتوانستیم آیین سوگواری را دست‌کم برای تسلای دل خودمان به طور شایسته‌ای انجام دهیم. در برابر تقدیر که چاره‌ای جز تسلیم نداشتیم ولی آنچه غم‌انگیزتر بود، کم‌توجهی ما به برخی از این نام‌هاست که حالا گفته می‌شود، نام‌هایی بزرگ بوده‌اند.

در این چند روز به واسطه پیام‌هایی که بر صفحات مجازی برخی از هنرمندان که زاده دیگر شهرها هستند، متوجه شدیم بزرگانی را از دست داده‌ایم؛ چهره‌هایی مانند علی اکبر کیانفر و خسرو پایاب و البته هنرمند جوانی مانند کامیار شکیبایی که به خطه آذربایجان تعلق داشتند و هوشنگ معتمدی که از او به عنوان پیر تئاتر کردستان یاد می‌شود. از آنجا که این چهره‌ها (به جز کامیار شکیبایی) به نسل‌هایی تعلق داشته‌اند که در فضای مجازی، صفحه و فعالیتی نداشته‌اند، ما نیز به واسطه صفحات شخصی هم‌شهری‌های جوان‌تر شان ، از وجود و درگذشت آنان باخبر شدیم. نادر برهانی مرند که از نامش پیداست اصالتش به شهر مرند، بر می‌گردد، در صفحه شخصی خود از درگذشت علی اکبر کیانفر معین‌البکا ی سرشناس این شهر خبر داد. همچنانکه خبر درگذشت هوشنگ معتمدی پیر تئاتر کردستان هم بر صفحات شخصی هم شهری‌هایش نقش بست.

در این نوشتار قصد نداریم دنبال مقصر بگردیم ولی نمی‌توانیم از امر مهمی به نام آسیب‌شناسی هم غافل شویم. اینکه نزدیک ۴۰ سال است جشنواره تئاتر فجر و دیگر جشنواره‌ها را برگزار می‌کنیم که یکی از اهداف‌شان، آشنایی و تبادل تجربه هنرمندان مناطق مختلف با یکدیگر است ولی اتفاقات یک هفته اخیر نشان داد در این زمینه موفق نبوده‌ایم. همه ما که به عنوان جامعه تئاتری شناخته می‌شویم، از مدیر تا هنرمند و اصحاب رسانه، در این ناکامی سهم داریم که اگر هر یک از ما وظیفه خود را بدرستی انجام داده بودیم، این گونه نبود که امروز بزرگان فرهنگ خود را در لا به لای پیام‌های تسلیت شناسایی کنیم.

بگذریم، فراموش نکرده‌ایم که تا همین چند سال پیش هنرمندان تئاتر استان‌ها به دلیل مشکلات مالی که سبب می‌شد جشنواره نتواند میزبانی‌شان را تقبل کند، بعد از اجرای نمایش‌های خود بار و بندیل‌شان را جمع می‌کردند و راهی شهر خویش می‌شدند، بدون اینکه فرصت دیدن نمایش‌های تهران و دیگر شهرها را داشته باشند. نمایش‌های بین‌الملل که پیشکش چرا که ظرفیت سالن‌ها و تعداد محدود اجراها عموما اجازه نمی‌داد که حتی مخاطبان تهران هم براحتی این نمایش‌ها را ببینند. گویی فلسفه حضور گروه‌های دیگر شهرها، نوعی رفع تکلیف بود و می‌خواستیم خود را راضی کنیم که این تعداد نمایش از استان‌ها در جشنواره اجرا شده است، بدون اینکه به چگونگی این حضور توجه کرده باشیم.

بماند که در برخی از دوره‌ها، عموما سالن‌های پرت و دور افتاده را که کمتر مورد اقبال تماشاگران بود، به نمایش‌های استان‌ها اختصاص می‌دادیم . البته از حق نگذریم، در چند سال گذشته تعداد زیادی از این نمایش‌ها در مجموعه تئاتر شهر یا تالار مولوی یا تماشاخانه ایرانشهر که شناخته‌شده‌ترین مجموعه‌های تئاتری ما هستند، روی صحنه رفتند.

اما مجموعه این عوامل سبب شد با دو تن از هنرمندان استان‌های آذربایجان شرقی و کردستان گپ و گفتی داشته باشیم.

یک جامعه آماری از هنرمندان کل کشور نداریم

یعقوب صدیق جمالی که هنرمندی از خطه تبریز است و همچنان هم در این خطه فعالیت می‌کند، به واسطه حضورش در جشنواره‌ها و همینطور کارگاه‌های آموزشی و برخی از سمینارها، جزو معدود هنرمندانی است که برای تئاتری‌های تهران شناخته شده است.

او که در تبریز زندگی می‌کند، با ابراز تاسف از درگذشت خسرو پایاب و کامیار شکیبایی دو تن از هنرمندان اهل این شهر، از پایاب به عنوان آخرین بازمانده نسل طلایی پیش از انقلاب یاد می‌کند که تا همین اواخر هم روی صحنه بوده است.

صدیق جمالی ادامه می‌دهد: استاد پایاب تا ۷۷ سالگی نمایش روی صحنه برد و در ساخت و اجرای بیش از ۴۰ نمایش نقش مستقیم و غیر مستقیم داشت.

او از اجرای نمایش‌های «بلبل سرگشته» نوشته علی نصیریان ،«پهلوان اکبر می‌میرد» نوشته بهرام بیضایی، «چشم اندازی از پل» نوشته آرتور میلر و … به عنوان بخشی از کارنامه هنری این هنرمند یاد می‌کند و می‌گوید: ایشان پدر معنوی تئاتر تبریز بود؛ شخصیتی بسیار مودب و متین داشت و معلمی مهربان برای جوان‌ترها که جای خالی‌اش به این زودی پر نخواهد شد.

این کارگردان تئاتر درباره ناشناخته ماندن هنرمندان بزرگ در دیگر شهرها ابراز تاسف می‌کند: به عنوان کسی که ۳۵ سال در این حوزه شاگردی می‌کنم، شک دارم در مرکز هنرهای نمایشی یک جامعه آماری کامل و یک بانک اطلاعاتی درست از هنرمندان سراسر کشو وجود داشته باشد تا اگر خبرنگار یا پژوهشگری اطلاعاتی در این زمینه خواست، بتواند به او کمک کند. ماحصل این وضعیت این است که وقتی این چهره‌ها را از دست می‌دهیم، تازه یادمان می‌افتد که آنان هم در تئاتر ما حضو داشته‌اند.

صدیق جمالی اضافه می‌کند: درباره توجه به تئاتر استان‌ها، فقط شعار داده‌ایم و ناامیدم که اتفاق مثبتی در این زمینه رخ بدهد همچنانکه کرونا ثابت کرد ما چقدر آسیب‌پذیر و تنهاییم.

او بار دیگر ابراز تاسف می‌کند: کلیت تئاتر ما به افراد محدودی تعلق دارد که مدام سمت‌ها و مدیریت‌های مختلف را میان خود مبادله می‌کنند و دیگران، در این بازی جایی ندارند.

گنجینه‌هایی که هر روز ما را تنها می‌گذارند

اما حمیدرضا نعیمی هنرمندی که به خطه کردستان تعلق دارد، و در صفحه شخصی‌اش از درگذشت هوشنگ معتمدی خبر داده بود، یادآوری می‌کند: در دهه ۴۰ و ۵۰ وزارت فرهنگ وهنر هنرمندانی را از نقاط مختلف به مناطق گوناگون می‌فرستاد تا در آن شهرها و حتی روستاهای دور افتاده و گاه لب مرز، دوره‌های آموزشی برگزار کنند. این اقدام از چند جهت مفید بود؛ زمینه‌ای برای آشنایی هنرمندان با فرهنگ و آداب و رسوم مناطق مختلف کشور فراهم می‌کرد که خود می‌توانست زمینه‌ساز خلق نمایشنامه‌های ارزشمند شود و نمونه آن نگارش نمایشنامه «ولد کشی» نوشته صادق هاتفی است.

او ادامه می‌دهد: از سوی دیگر با این رفت و آمدها، دوستی‌ها و ارتباطات شکل می‌گرفت. هنرمندان می‌توانستند کارهای مشترک بسازند، جوانان شهرهای مختلف در جریان تازه‌ترین رویدادهای پایتخت قرار می‌گرفتند، از روش‌های آموزشی استادان گوناگون بهره‌مند می‌شدند، در این میان چه ازدواج‌ها که صورت نگرفت و تمام جامعه تئاتر کشور به یک خانواده تبدیل شده بود.

این کارگردان اضافه می‌کند: متاسفانه شکل و خاصیت جشنواره‌های ما از دهه ۷۰ به این سو به دلیل تنگناهای مالی، تغییر کرد و دیگر زمینه آشنایی و فرصتی برای دوستی و رفاقت فراهم نشد تا در سایه آن احساس یگانگی داشته باشیم.

او از بزرگان تئاتر استان‌ها به عنوان گنجینه‌هایی یاد می‌کند که با رفتن خود ما را تنها می گذارند و تاکید می‌کند که هر چه زودتر باید از آنان که هنوز در قید حیات هستند، سراغی بگیریم. اگر امروز از تئاتر تهران و جوانان موفق آن سخن می‌گوییم، یادمان باشد بسیاری از این جوانان در شهرهای خود شاگرد استادان بزرگی بوده‌اند و چه بسیار جوانانی که با حمایت همین استادان به تهران آمده‌اند، تحصیل کرده‌اند و موفق شده‌اند. نمونه آن جوانی است که در اهواز از سوی استاد بزرگی چون حشمت‌الله قاسمی از نظر مالی و معنوی، حمایت شده و با وجود مخالف خانواده‌اش به تهران آمده و تا مقطع کارشناسی ارشد درس خوانده و چند کتاب هم نوشته است. پس باید امروز قدر حشمت‌الله قاسمی را بدانیم.

نعیمی با اشاره به درخشش امیررضا کوهستانی، جوان شیرازی تئاتر ما که گفته می‌شود جایگاه او در تئاتر جهان همچون جایگاه عباس کیارستمی در سینمای جهان است، ادامه می‌دهد: ببینیم این جوان موفق ما در شیراز از چه استادانی آموزش دیده است.

جهان کوچک‌تر شده اما افسوس

کارگردان نمایش‌های «شوایک» و «سقراط» درباره تجربه شخصی خودش از آشنایی با هوشنگ معتمدی توضیح می‌دهد: ایشان را نمی‌شناختم. برای برگزاری یک کارگاه نمایشنامه‌نویسی به سنندج رفته بودم و در این کارگاه دوستانی یافتم که امروز گنجینه‌های زندگی من هستند.

او ادامه می‌دهد: اولین روز کارگاه مردی وارد شد و آخر کلاس نشست. به خاطر موی سپیدش دانستم یکی از بزرگان تئاتر استان است ولی ترجیح دادم چیزی نپرسم تا اینکه ایشان در وقت استراحت، خود را معرفی کرد و همین که نامش را گفت، همه هنرجویان کارگاه به احترامش ایستادند و دریافتم چقدر محبوب است. ایشان عنوان کرد حالم چندان خوش نیست ولی شنیدم مهمانی به شهر ما آمده. خواستم خوشآمدی بگویم و تاکید کنم خانه مرا خانه خود بدانید.

نعیمی می‌گوید: در آن لحظه احساس کردم چقدر هم خانواده و خواهر و برادر دارم. ایشان به احترام کلاس تا پایان وقت با ما ماند در حالیکه دانش و تجربه‌اش ده‌ها بار بیشتر از من بود و امروز بیش از هر زمان دیگری افسوس می‌خورم که با اینکه می‌گویند جهان کوچک‌تر و ارتباط‌ها آسان‌تر شده، خیلی کم او را شناختیم. جای خالی‌اش به این زودی پر نمی‌شود ولی خوشحالم هنرجویان پرشماری در سنندج دارد که هر آنچه را از او آموخته‌اند، به نسل‌های بعد منتقل می‌کنند.


بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند